مرد کارد باز
*یوپ*، چاقو را از نوک تیغه گرفت و با بی خیالی گذاشت در دستش تاب بخورد؛ چاقوی نان بری تیغه بلند و نوک تیزی بود. و انصافا برنده مثل تیغ. به یک حرکت آنی مچ دست، آن را به هوا انداخت: چاقو بمانند ملخ هواپیما چرخ زنان اوج گرفت؛ آن تیغه ی درخشان، همچون ماهی طلایی رنگی، در معرض دسته ای اشعه ی طویل و ممتد آفتاب چشمک می زد. چاقو به سقف خورد، از چرخ و تاب افتاد و یکراست به کلهی یوپ کمانه کرد. او در چشم بهم زدنی تکه چوبی را روی سرش گرفت، چاقو چوب را شکاف داد و همان جا با لرزه های شدید جا خوش کرد. یوپ تکه چوب را از سر برداشت، چاقو را بیرون کشید، و با قیافه ی دلخوری آن را به طرف در پرتاب کرد، آنجا با پیچ و تاب به چهار چوب خورد، و لرزه هایش که تمام شد، کف اتاق افتاد.
*یوپ*، چاقو را از نوک تیغه گرفت و با بی خیالی گذاشت در دستش تاب بخورد؛ چاقوی نان بری تیغه بلند و نوک تیزی بود. و انصافا برنده مثل تیغ. به یک حرکت آنی مچ دست، آن را به هوا انداخت: چاقو بمانند ملخ هواپیما چرخ زنان اوج گرفت؛ آن تیغه ی درخشان، همچون ماهی طلایی رنگی، در معرض دسته ای اشعه ی طویل و ممتد آفتاب چشمک می زد. چاقو به سقف خورد، از چرخ و تاب افتاد و یکراست به کلهی یوپ کمانه کرد. او در چشم بهم زدنی تکه چوبی را روی سرش گرفت، چاقو چوب را شکاف داد و همان جا با لرزه های شدید جا خوش کرد. یوپ تکه چوب را از سر برداشت، چاقو را بیرون کشید، و با قیافه ی دلخوری آن را به طرف در پرتاب کرد، آنجا با پیچ و تاب به چهار چوب خورد، و لرزه هایش که تمام شد، کف اتاق افتاد.
upp