تاریک و شاعرانه ای که آدم رو اونجا می کشند به آغوش و میبوسند. دور و بر گوش تا گوش نور بود و سرما...
زن را بلند صدا زد: «!Bitte shan» بعد همان طور که زن نزدیک می آمد، ساعتش را نگاه کرد: هنوز ده دقیقه ای وقت بود. همین که زن آمد لیوان نصفه اش را پر کند، با دست مانعش شد، لبخندزنان سرش را تکان داد و انگشت نشانه و شست خود را بهم سایید. گفت: «حساب ما چند *پنگوس* میشه؟»
خیلی آرام، کت سربازیش را در آورد، پیرهن یقه اسکی خوش ریخت خاکستری رنگش را کند و روی میز جلوی ساعت کنار او گذاشت. مرد پشت پیشخان گفتگویش را قطع کرده بود و او را نگاه می کرد، زن هم به نظر جا خورد. خیلی با ملاحظه بالای میز نوشت ۱۴. سرباز دستش را بر ساعد گوشتی و گرم او گذاشت. با دست دیگرش پیرهن یقه اسکی را بالا برد و با خنده ای پرسید: «چند؟» بار دیگر انگشت نشانه و شست خود را بهم سایید و ادامه داد: «پنگوس»
زن نگاهش کرد و سر جنباند، اما او شانه بالا انداخت و طوری قیافه گرفت که پولی ندارد، تا اینکه زن، با اکراه پیرهن یقه اسکی اش را برداشت، پشت و رو کرد و با وسواس مشغول وارسی اش شد، حتی آن را بو کشید. دماغش را یک خورده ای جمع کرد، بعدش لبخندی زد و بی معطلی با قلم بعد از ۱۴، نوشت ۳۰. سرباز بازوی گرم او را رها کرد، به نشان رضایت سر جنباند، لیوانش را بالا برد، و جرعه دیگری خورد.
زن را بلند صدا زد: «!Bitte shan» بعد همان طور که زن نزدیک می آمد، ساعتش را نگاه کرد: هنوز ده دقیقه ای وقت بود. همین که زن آمد لیوان نصفه اش را پر کند، با دست مانعش شد، لبخندزنان سرش را تکان داد و انگشت نشانه و شست خود را بهم سایید. گفت: «حساب ما چند *پنگوس* میشه؟»
خیلی آرام، کت سربازیش را در آورد، پیرهن یقه اسکی خوش ریخت خاکستری رنگش را کند و روی میز جلوی ساعت کنار او گذاشت. مرد پشت پیشخان گفتگویش را قطع کرده بود و او را نگاه می کرد، زن هم به نظر جا خورد. خیلی با ملاحظه بالای میز نوشت ۱۴. سرباز دستش را بر ساعد گوشتی و گرم او گذاشت. با دست دیگرش پیرهن یقه اسکی را بالا برد و با خنده ای پرسید: «چند؟» بار دیگر انگشت نشانه و شست خود را بهم سایید و ادامه داد: «پنگوس»
زن نگاهش کرد و سر جنباند، اما او شانه بالا انداخت و طوری قیافه گرفت که پولی ندارد، تا اینکه زن، با اکراه پیرهن یقه اسکی اش را برداشت، پشت و رو کرد و با وسواس مشغول وارسی اش شد، حتی آن را بو کشید. دماغش را یک خورده ای جمع کرد، بعدش لبخندی زد و بی معطلی با قلم بعد از ۱۴، نوشت ۳۰. سرباز بازوی گرم او را رها کرد، به نشان رضایت سر جنباند، لیوانش را بالا برد، و جرعه دیگری خورد.
Pengös