نام کتاب: گوسفندان سیاه
تجدید دیدار در خیابان
گاهی وقت ها که اوضاع ساکت میشد، وقتی که غرشهای خشن مسلسل فروکش کرده بود، و آن صداهای زننده و مخوف نارنجک انداز بند می آمد، آن وقت چیز توصیف ناپذیری آنجا بر فراز خطوط مقدم به پرواز در می آمد که بزرگترها اسمش را صلح گذاشته اند: ما حوالی این ساعات از شپش کنی و خواب سبکمان می زدیم، و دست های بلند ستوان *هکر* متوجه دستگیره‌ی صندوق مهماتی می شد که بخشی از دیوار سنگرمان بود و حکم گنجه‌ی مشروب را برایمان داشت. او به زحمت، تسمه ای چرمی را بیرون می کشید، و زبانه‌ی قفل ضامن دار صندوق را از دهنه اش آزاد می کرد، و آنوقت ضیافت ما با تمام شکوهش جلوه می کرد: بطری هکر طرف چپ، طرف راست بطری من، و آن میان، بطری اشتراکی مان، نهایت اندوخته‌ی مان که بابت دقایقی که همه جا آرام می گرفت کنار گذاشته بودیم...
Hecker

صفحه 65 از 100