تجدید دیدار در خیابان
گاهی وقت ها که اوضاع ساکت میشد، وقتی که غرشهای خشن مسلسل فروکش کرده بود، و آن صداهای زننده و مخوف نارنجک انداز بند می آمد، آن وقت چیز توصیف ناپذیری آنجا بر فراز خطوط مقدم به پرواز در می آمد که بزرگترها اسمش را صلح گذاشته اند: ما حوالی این ساعات از شپش کنی و خواب سبکمان می زدیم، و دست های بلند ستوان *هکر* متوجه دستگیرهی صندوق مهماتی می شد که بخشی از دیوار سنگرمان بود و حکم گنجهی مشروب را برایمان داشت. او به زحمت، تسمه ای چرمی را بیرون می کشید، و زبانهی قفل ضامن دار صندوق را از دهنه اش آزاد می کرد، و آنوقت ضیافت ما با تمام شکوهش جلوه می کرد: بطری هکر طرف چپ، طرف راست بطری من، و آن میان، بطری اشتراکی مان، نهایت اندوختهی مان که بابت دقایقی که همه جا آرام می گرفت کنار گذاشته بودیم...
گاهی وقت ها که اوضاع ساکت میشد، وقتی که غرشهای خشن مسلسل فروکش کرده بود، و آن صداهای زننده و مخوف نارنجک انداز بند می آمد، آن وقت چیز توصیف ناپذیری آنجا بر فراز خطوط مقدم به پرواز در می آمد که بزرگترها اسمش را صلح گذاشته اند: ما حوالی این ساعات از شپش کنی و خواب سبکمان می زدیم، و دست های بلند ستوان *هکر* متوجه دستگیرهی صندوق مهماتی می شد که بخشی از دیوار سنگرمان بود و حکم گنجهی مشروب را برایمان داشت. او به زحمت، تسمه ای چرمی را بیرون می کشید، و زبانهی قفل ضامن دار صندوق را از دهنه اش آزاد می کرد، و آنوقت ضیافت ما با تمام شکوهش جلوه می کرد: بطری هکر طرف چپ، طرف راست بطری من، و آن میان، بطری اشتراکی مان، نهایت اندوختهی مان که بابت دقایقی که همه جا آرام می گرفت کنار گذاشته بودیم...
Hecker