را می کنم، می بینم مرا دارد بازی می دهد. همه شان نیرنگ بازند. همین ها دخترک را مانع می شوند، من یقین دارم که او بنای آمدن دارد. او در تلگرامی اینطور به من نوشت: «دوستت دارم و با قطار یک و بیست دقیقهی بعد از ظهر می آیم.» خودش نوشت ورود، ساعت یک و بیست دقیقهی بعداز ظهر، سه ماه پیش بود، دقیق سه ماه و چهار روزه دارند رأی او را می زنند، خوش ندارند ما به هم برسیم، آنها حتی از فرصت داشتن بیش از این یک دقیقه امید از من شاکی اند، چه برسد به لذت. دارند دیدار ما را مانع می شوند، اینجا و آنجا می نشینند و می خندند، دستشان همه در یک کاسه است. می خندند و هم را خبر می کنند، و دست آخر این رفیق باتون بدست ما دستمزدش را می گیرد، حسابی هم می گیرد، چون که روز به روز با لحن توهین آمیزش به من می گوید: «باز هم سر وقت آقا، مثل همیشه!»
حتی این «آقا گفتنش» هم توهین است. احدی به من «آقا» نمی گوید، من بی چاره ای بی پول و بیکارم که هستی اش به روزی یک دقیقه امید بند است. همین و بس. ابدا کسی مرا آقا خطاب نمی کند، لعنت بر این «آقا» گفتنش. اشکالی ندارد جلوی مرا بگیرند ولی باید بگذارند که او بیاید، در قطار باید راحتش بگذارند، باید او را بدهند به من، او از آن من است، مگر در تلگرامی به من ننوشت: «دوستت دارم، ورود در ساعت یک و بیست دقیقه، آنجا؟» «آنجا» یعنی جایی که من زندگی می کنم. همه ی تلگرام ها همین طوری اند: آدم می نویسد «آنجا» و مقصود شهری است که گیرنده اش در آن ساکن است. «ورود، یک و بیست دقیقهی بعدازظهر، آنجا.»
امروز دیگر حسابش را می رسم، دارم یواش یواش از کوره به در می روم.
حتی این «آقا گفتنش» هم توهین است. احدی به من «آقا» نمی گوید، من بی چاره ای بی پول و بیکارم که هستی اش به روزی یک دقیقه امید بند است. همین و بس. ابدا کسی مرا آقا خطاب نمی کند، لعنت بر این «آقا» گفتنش. اشکالی ندارد جلوی مرا بگیرند ولی باید بگذارند که او بیاید، در قطار باید راحتش بگذارند، باید او را بدهند به من، او از آن من است، مگر در تلگرامی به من ننوشت: «دوستت دارم، ورود در ساعت یک و بیست دقیقه، آنجا؟» «آنجا» یعنی جایی که من زندگی می کنم. همه ی تلگرام ها همین طوری اند: آدم می نویسد «آنجا» و مقصود شهری است که گیرنده اش در آن ساکن است. «ورود، یک و بیست دقیقهی بعدازظهر، آنجا.»
امروز دیگر حسابش را می رسم، دارم یواش یواش از کوره به در می روم.