نام کتاب: گوسفندان سیاه
رسم های معمول هم عصرانشان: دایره‌ی مرگبار کار برای زندگی. خیلی کم پیش می آید قرضی را به صاحبش بازگرداند اما زیاد پیش می آید که قرض را پس ندهد و فقط در دفترچه به طور منظم نام طلبکاران را یادداشت کند. باید کسی را بفرستیم برود و از او بپرسد اگر نمی خواهد قرضی را پس دهد و بندرت پیش می آید که آن را به صاحبش بازگرداند چرا لیست کاملی از طلبکارها را در دفترچه اش دارد و آن هم به این نظم و ترتیب بی آنکه چیزی از قلم بیافتد. در لیست او همه هستند. عمو، عموزاده ها و خیلی های دیگر... اما بهتر است این کار را نکنیم چون در جوابمان خواهد گفت: مگر نمی دانی من یک گوسفند سیاهم.
اما هر گوسفند سیاه می داند یک امید بزرگ دارد که قد و اندازه اش کوچک است: بچه ها! او به اولین فرصت از دست بزرگترها به بچه ها پناه می برد که راهی محیط شاد و بی فکر آنها شود. از نظر او این بچه ها عبارتند از توده‌ی همیشه شادی که دور از عادت اند و بی توجه به نظرات. اغلب آنها خیلی دور از دنیای بزرگترها به یک کار همیشگی مشغول اند: بازیگوشی و بازی و فرورفتن در شادی محض. برای یک گوسفند سیاه شاید خنده های ابدی این جمع بازیگوش فقط واقعیت دارد. بچه ها هم وقتی نگاهاش می کنند گوسفند سیاهی را نمی بینند که بهراسند، آدمی را می بینند چشم به آنها دوخته و دارد با کیف بازیشان را دید میزند. همین که در میان آنهاست و می تواند در لابلای آن خنده های کودکانه جا بگیرد برای لحظاتی احساس راحتی می کند. یک پناهگاه موقتی. چرا که طولی نمی کشد یکی از دنیای بزرگترها ناغافل پیدایش می شود و با نگاه

صفحه 49 از 100