نام کتاب: گوسفندان سیاه
تیره هیچ جایش پیدا نبود. باور خودش هم نمیشد برخلاف معمول برای دیدن به تاریکی نیاز دارد. حالا می توانست به آنچه که می خواست که همان یک نفر بود و همان یک آدم نگاه کند.
اما او نمی توانست. در توانش هم نبود جامه ای را که داشت با تمام سیاهی اش زیاد در نظر بگیرد و در این وضع بیشتر بماند، چون به رسم گوسفندان سیاه، یکنواختی یک گناه است . آن هم نابخشودنی! از طرفی هم پیش تر گفتیم که ساده نیست این حالت انگشت نمایی را آدم همین طور به خود بگیرد و مرتب گوسفند سیاه باشد. تعجب نکنید که برای این دوست عزیز ما آزار دهنده تر از تکرار حوادث چیزی باشد. حتی دیده اند هرگاه از خودش خسته می شود براحتی قبول می کند که دیگر وجود ندارد.
در فرهنگ های ادبی همراه با کلمه ی «Black Sheep» خشک و خالی نوشته اند: «فرد بی خاصیت!» دقیق و روشن، مثل آنجور که در مورد یک پزشک یا روانشناس قید می شود: آدم سودمندی که به مردم خدمت می کند؛ یکی از اینها یعنی آدم سودمند اول (به اشتباه او را اول گفتیم چون نقش مهم تری دارد و سودمندتر است) هر وقت و ساعت هوای روان بشریت را دارد و پیاپی به روح او شادی و خنده می پاشد و لبخندهای هر روزی که مبادا غم‌هایش را به یاد آورد و لحظه ای نگران شود، که چه هست و چه باید باشد؛ و دومی یعنی نفر سودمند بعدی بی وقفه دردهای او را دوا می کند مبادا فردا روز آخر عمر او رقم بخورد. به هر حال یک گوسفند سیاه به این کارهای پرفایده تمایلی ندارد. بنابراین در این گروه از آدم ها نمی تواند جا بگیرد. چون او را می شناسیم که در

صفحه 44 از 100