معدود اشیای سودمند همان هایی بود که کارگرها بدون اطلاع آقای رئیس، درست وقت هایی که خاطر جمع از غیبت چند روزهی او بودند، دست به ساختش می زدند. توالت فرنگی های نقلی یا صندوقچه های جواهرات به سادگی و استحکامی دلپذیر - روی آنها نوهزاده ها را خواهند نشاند یا که جواهراتشان را در آن جمع آوری خواهند کرد؛ جالباسی های موقر که پیرهن بیشماری از آیندگان رویش تاب خواهد خورد. اشیای بدردخور و دوست داشتنی به همین ترتیب خارج از حیطه ی قوانین تولید می شد.
اما شخصیت فوق العاده جالبی که در این میان پرده از زندگی شغلی ام به آن برخوردم، راننده ی تراموایی بود که هر روز را برایم باطل می کرد، آن تکه کاغذ را می گرفت، بلیط هفتگی ام را، به دهنهی باز منگنه اش فرو می کرد و لکهی جوهر نامرئی، نیم اینچ از آنرا علامت می گذاشت، ابطال روز دیگری از زندگی ام - روزی ارزشمند که برایم هیچ نداشت جز فرسودگی، خشم و فقط قدری پول برای ادامه ی این شغل پوچ. در وجود این آدم که لباس به یادعای کارکنان بخش حمل و نقل شهری را به تن داشت قدرتی خداگونه نهفته بود، مردی که هر غروب نیروی سرشاری بکار می گرفت تا به هزاران نفر بطلان و انقضای روز را اعلام کند.
تا امروز خودم را سرزنش می کنم که رئیس ام را تا مجبور نشدم متوجه خطاهایش نکردم و رموز موفقیت را به او نگفتم. اما روزی خانم صاحبخانه ام آدم بدقیافه ای را آورد به اداره ی ما که خودش را کارمند اداره ی بخت آزمایی معرفی کرد و گفت که من حالا صاحب یک شانس
اما شخصیت فوق العاده جالبی که در این میان پرده از زندگی شغلی ام به آن برخوردم، راننده ی تراموایی بود که هر روز را برایم باطل می کرد، آن تکه کاغذ را می گرفت، بلیط هفتگی ام را، به دهنهی باز منگنه اش فرو می کرد و لکهی جوهر نامرئی، نیم اینچ از آنرا علامت می گذاشت، ابطال روز دیگری از زندگی ام - روزی ارزشمند که برایم هیچ نداشت جز فرسودگی، خشم و فقط قدری پول برای ادامه ی این شغل پوچ. در وجود این آدم که لباس به یادعای کارکنان بخش حمل و نقل شهری را به تن داشت قدرتی خداگونه نهفته بود، مردی که هر غروب نیروی سرشاری بکار می گرفت تا به هزاران نفر بطلان و انقضای روز را اعلام کند.
تا امروز خودم را سرزنش می کنم که رئیس ام را تا مجبور نشدم متوجه خطاهایش نکردم و رموز موفقیت را به او نگفتم. اما روزی خانم صاحبخانه ام آدم بدقیافه ای را آورد به اداره ی ما که خودش را کارمند اداره ی بخت آزمایی معرفی کرد و گفت که من حالا صاحب یک شانس