نام کتاب: گوسفندان سیاه
را مدیون هنر کمدساز هستند، در واقع استادکاری ناشی با رنگ ارزانی که با اصل مو نمی زند، ظاهر فریبنده‌ای ساخته که به قیمتش صحه می گذارد.
و به همین ترتیب روزهایم را یکی پس از دیگری - کم و بیش دو هفته ی تمام - در اداره ی این آدم کله پوک می گذرانم که نه فقط خودش را جدی و کوشا می پندارد، خیال می کند در کارش خبره و سرآمد است. گاهی اوقات - در مدتی که آنجا بودم فقط یکبار پیش آمد به طوری که به چشم بیاید جلوی تخته ی رسم می ایستاد، بدون دقت کاغذ و قلم ها را این طرف و آن طرف می کرد و به طراحی چند شکل مبهم و لرزان مشغول می شد. پایه های گلدان و یا طرح تازه ای از میله های نرده، و به عبارتی اسباب دردسر دیگری برای نسل های آینده.
به نظر می آمد که او از پوچی دلهره آور ابتکاراتش اصلا با خبر نبود. زمانی که طرح یکی از این وسایل را تمام کرد - همان طور که گفتم در مدتی که آنجا بودم یکبار پیش آمد - سراسیمه پرید توی اتومبیلش تا خستگی کارهای خلاقه اش را از تن بدر کند، مرخصی ای که تنها به ازای پانزده دقیقه کار یک هفته ای به درازا کشید. طرح‌ها انداخته شد جلوی سرکارگر و او آنها را روی میز کارش جدا جدا چید، با ابروانی درهم وارسی اش کرد، و به بررسی موجودی انبار مشغول شد تا محصول را آماده‌ی خط تولید کند. مدتها از پشت شیشه های غبار گرفته ی کارگاه شاهد لحظه های بنا شدن همین «کار جدید» بودم - به آنجا می گوید کارخانه: یک مشت قفسه های دیواری و پایه های رادیو که حتی نمی ارزد آدم برای آنها چسب حرام کند.

صفحه 39 از 100