نام کتاب: کوری
وگرنه اینجا نبودیم، و به او دستور داد زیرپیراهنتان را در بیاورید، چاره ی دیگری نیست. مرد زخمی زیر لب من من کرد که به زیرپیراهنش نیاز دارد، اما آن را درآورد. زن دکتر وقت را برای درست کردن باند تلف نکرد و زیر پیراهن را دور ران او پیچید و محکم کشید و توانست با رکاب ها و تکه ای از زیر پیراهن یک گره زمخت سردستی روی آن بزند. اینها حرکاتی نبود که فرد کوری بتواند به آسانی انجام دهد، اما زن هم در وضعی نبود که وقت را صرف تظاهر کند، همین که تظاهر کرد راه را گم کرده کافی بود. دزد احساس کرد جریان مشکوکی در کار است، منطق حکم می کرد که دکتر، ولو این که چشم پزشک باشد، زخم را پانسمان کند، اما کاری که برایش انجام می شد موجب تسلی خاطر و از میان رفتن تردیدهایش شد، تردیدهای مبهم و زودگذری که از مغزش گذشته بود. همراه با مرد زخمی که لنگان لنگان می آمد، نزد دیگران برگشتند، و وقتی به آنها رسیدند، زن دکتر بلافاصله متوجه شد که پسرک لوچ نتوانسته خود را نگه دارد و شلوارش را خیش کرده. نه مردی که اول کور شد و نه دختری که عینک دودی داشت متوجه این موضوع نشده بودند. پسرک یک دایره ادرار زیر پاهایش داشت و لبه های شلوارش هنوز خیس بود و چکه می کرد. اما زن دکتر، انگار نه انگار که طوری شده، گفت برویم توالت ها را پیدا کنیم. کورها دست دراز کردند تا یکدیگر را بیابند، غیر از دختری که عینک دودی داشت و با صراحت گفت نمی خواهد جلوی مرد وقیحی باشد که او را دستمالی کرده، دست آخر صف تشکیل شد، دزد جایش را با مردی که اول کور شد عوض کرد و دکتر بین آنها قرار گرفت. لنگیدن دزد بدتر شده بود و پایش را می کشید. سفتی پانسمان آزارش میداد و زخمش چنان زقزق می کرد که انگار جای قلب عوض شده بود و به ته یک سوراخ رفته. دختری که هینک دودی داشت مجددا دست پسرک را گرفته بود، اما پسرک تا جایی که می توانست از او فاصله می گرفت، می ترسید کسی متوجه اتفاقی که برایش افتاده بود بشود، مثل دکتر که زیر لب گفت این جابری ادرار میاد، و زنش حس کرد که لازم است نظر او را تأیید کند، بله، بو میاد، نمی توانست بگوید که بو از مستراح هاست چون هنوز فاصله شان از آنها خیلی بود، و چون مجبور بود خودش را به کوری بزند، نمی توانست بگوید که بو از شلوار خیس پسرک است.
همگی، از زن و مرد، توافق کرده بودند وقتی که به توالت ها برسند، بگذارند اول پسرک خود را سبک کند، اما بالأخره مردها بدون در نظر گرفتن سن با عجلهی مبرم، همه با هم وارد توالت شدند، آبریز مردانه اشتراکی بود، در چنین جایی جز این نمی توانست باشد، حتی توالت ها هم اشتراکی بود. زنها بیرون در منتظر ماندند، می گویند زنها خویشتن داری بیشتری دارند، اما هر چیزی حدی دارد، طولی نکشید که زن دکتر گفت شاید توالتهای دیگری هم باشد، اما دختری که عینک دودی داشت گفت من که می توانم صبر کنم، زن دیگر گفت من هم همین طور، سپس سکوت شد، بعد سر صحبتشان باز شد، چی شد که کور

صفحه 36 از 224