نام کتاب: کوری
لحظه یکی بر دیگری مسلط می شد، گاهی هم به پایه ی تخت ها می خوردند، و در این فاصله، پسرک لوچ که باز هم سخت ترسیده بود، از نو گریه میکرد و مادرش را صدا می زد.
زن دکتر بازوی شوهرش را گرفت، می دانست که نمی تواند به تنهایی مانع کتک کاری آنها شود، دکتر را به محلی برد که دو دشمن خشمگین نفس نفس می زدند و روی زمین تقلا می کردند. دست های شوهرش را هدایت کرد و خودش عهده دار مرد کوری شد که قدری به نظر آرامتر می آمد، و با مشقت زیاد، زن و شوهر آن دو نفر را از هم سوا کردند.
دکتر با عصبانیت گفت رفتار شما ابلهانه است، اگر خیال دارید از اینجا جهنم بسازید، کاملا موفق اید، اما یادتان باشد که ما اینجا تنها هستیم، توقع کمکی از بیرون نمی توانیم داشته باشیم، می شنوید،
- ماشینم را دزدید، این حرف را مردی که اول کور شد و در این کشمکش کتک بیشتری خورده بود، با ناله گفت،
- زن دکتر گفت فراموشش کنید، چه اهمیتی دارد، وقتی ماشین شما را بردند در وضعی نبودید که بتوانید آن را برانید.
-شاید، اما ماشین مال من بود، و این پست فطرت آن را برد و معلوم نیست کجا گذاشت ؟
- دکتر گفت به احتمال زیاد ماشین باید همان جایی باشد که این مرد کور شد،
- دزد یکهو صدایش را ول کرد که، شما خیلی زبلی دکتر،
- بله قربان شکی در این مورد ندارم. مردی که اول کور شد، انگار بخواهد خود را از دست هایی که او را گرفته آزاد کند، حرکتی کرد، اما خیلی کوشش نکرد، گویی فهمیده بود که احساس خشمش، ولو موجه، موجب برگشت ماشینش نمی شود، و ماشین هم بینایی اش را به او بازنمی گرداند. اما دزد به تهدیدش ادامه داد، اگر فکر می کنی به همین آسانی از چنگ من خلاص می شوی، خیلی خوش خیالی، آره، ماشینت را من دزدیدم، اما تو چشم مرا دزدیدی، کدام دزدتریم، دکتر اعتراض کرد دیگر کافیست، اینجا ما همه کوریم و نه کسی را محکوم می کنیم و نه انگشت روی کسی می گذاریم، دزد با لحنی تحقیرآمیز جواب داد من به بدبختی دیگران کاری ندارم،
دکتر به مردی که اول کور شد گفت اگر مایلید به بخش دیگری بروید همسرم شما را به آنجا می برد، او راه و چاه اینجا را از من بهتر بلد است،
- نه، متشکرم، عقیده ام عوض شد، ترجیح می دهم همین جا بمانم.
دزد با تمسخر گفت این نی نی کوچولو می ترسد تنها بماند مبادا گیر لولو خرخره بیافتد،
- دکتر که کاسه صبرش لبریز شده بود فریاد زد دیگر بس کنید،
- دزد پرخاش کنان گفت گوشت به من باشد دکتر، ما اینجا همه مساوی هستیم و تو حق نداری به من امر و نهی کنی،
- کسی امر و نهی نمی کند، من فقط می خواهم این مرد بیچاره را راحت بگذارید،
- باشه، باشه، اما مراقب رفتارت با من باش، اگر پا روی دمم بگذارند هیچ کس جلودارم نیست، ولی من هم می توانم دوست خیلی خوبی باشم و هم دشمن خیلی خطرناکی.
دزد با حرکاتی تهاجمی و جسورانه تختی را که قبل رویش نشسته بود کورمال کورمال پیدا کرد، چمدانش را زیر تخت سر داد، و آنگاه انگار بخواهد هشدار دهد اعلام کرد حالا

صفحه 33 از 224