جاست. اوست که قلاب به دهن دارد. اما با این کشش از آن ماهی هاست. لابد دهنش را سفت روی سیم قلاب بسته است. کاش میدیدمش. کاش یک بار هم شده میدیدمش تا بدانم با کی طرفم.
تا آنجا که پیرمرد از روی ستارگان می توانست بفهمد ماهی آن شب هیچ راهش را عوض نکرد. پس از غروب آفتاب هوا سرد شد و عرق پیر مرد بر پشتش و دستهایش و پاهای پیرش بسردی خشکید. هنگام روز آن گونی را که روی جعبه طعمه می انداخت در آفتاب پهن کرده بود تا خشک شود. پس از غروب آفتاب آن را دور گردن خود بست، چنانکه گونی بر پشتش آویخته بود و با احتیاط آن را به زیر ریسمانی برد که بر دوشش بود. گونی را بالش ریسمان کرد و راهی هم پیدا کرد که خود را به فنه سینه بند کند و به جلو خم شود، چنانکه تقریبا راحت باشد. این وضع فقط اندکی کمتر تحمل ناپذیر بود؛ ولی پیر مرد آن را کمابیش راحت میدانست.
با خود گفت: نه من از پس او برمی آیم، نه او از پس من. تا او به این روال می رود همین است که هست.
یک بار ایستاد و از پهلوی قایق به دریا شاشید و به ستاره ها نگاه کرد و به سمت سیر خود را دید زد. ریسمان از شانه اش به پایین یک راست مانند یک خط شب نمای روشن در آب می تابید. اکنون آهسته تر می رفتند و روشنایی هاوانا چندان قوی نبود و او می دانست که جریان آب دارد آنها را به سمت شرق می برد. با خود گفت اگر روشنایی هاوانا ناپدید شد باید روانه سمت شرقی تر باشیم. چون که اگر خط سیر ماهی همین بماند، باید تا چند ساعت دیگر هم روشنایی
تا آنجا که پیرمرد از روی ستارگان می توانست بفهمد ماهی آن شب هیچ راهش را عوض نکرد. پس از غروب آفتاب هوا سرد شد و عرق پیر مرد بر پشتش و دستهایش و پاهای پیرش بسردی خشکید. هنگام روز آن گونی را که روی جعبه طعمه می انداخت در آفتاب پهن کرده بود تا خشک شود. پس از غروب آفتاب آن را دور گردن خود بست، چنانکه گونی بر پشتش آویخته بود و با احتیاط آن را به زیر ریسمانی برد که بر دوشش بود. گونی را بالش ریسمان کرد و راهی هم پیدا کرد که خود را به فنه سینه بند کند و به جلو خم شود، چنانکه تقریبا راحت باشد. این وضع فقط اندکی کمتر تحمل ناپذیر بود؛ ولی پیر مرد آن را کمابیش راحت میدانست.
با خود گفت: نه من از پس او برمی آیم، نه او از پس من. تا او به این روال می رود همین است که هست.
یک بار ایستاد و از پهلوی قایق به دریا شاشید و به ستاره ها نگاه کرد و به سمت سیر خود را دید زد. ریسمان از شانه اش به پایین یک راست مانند یک خط شب نمای روشن در آب می تابید. اکنون آهسته تر می رفتند و روشنایی هاوانا چندان قوی نبود و او می دانست که جریان آب دارد آنها را به سمت شرق می برد. با خود گفت اگر روشنایی هاوانا ناپدید شد باید روانه سمت شرقی تر باشیم. چون که اگر خط سیر ماهی همین بماند، باید تا چند ساعت دیگر هم روشنایی