نام کتاب: پیرمرد و دریا
با خود گفت میتوانم قایق را به جریان آب بسپارم و بخوابم و یک ریسمان را دور شست پایم حلقه کنم که بیدارم کند. ولی امروز هشتاد و پنج روز است، امروز باید درست صید کنم.
در همان لحظه، همین که ریسمانها را دید زد، دید که یکی از ترکه های سبز تند سر در آب فروبرد.
گفت: «آها» و پاروهایش را در قایق گذاشت، بدون آنکه به بدنه قایق ضربه ای بخورد. دست دراز کرد و ریسمان را گرفت و آن را نرم میان شست و انگشت اشاره دست راست نگه داشت. فشاری با وزنی حس نکرد و ریسمان را سبک نگه داشت. آن وقت بود که تکان دوباره آمد. این بار نخست کششی بود تردیدآمیز، نه قرص و نه سنگین، و پیرمرد خوب می دانست که چیست. صد بالا پایین تر، یک ماهی مارلین داشت ساردینهای پوشش نیش و ساقه قلاب دست ساخت را که از سر گباب کوچک بیرون زده بود می خورد.
پیرمرد ریسمان را به ظرافت نگه داشت و با دست چپ بنرمی آن را از گل ترکه آزاد کرد. اکنون می توانست ریسمان را از لای انگشتان بدواند بی آنکه ماهی کششی احساس کند.
با خود گفت در جای به این دوری ماهی در این ماه باید خیلی بزرگ باشد. بخور، ماهی بخور. تو را به خدا بخور. خیلی تازه است، تو هم توی آن آب سرد تاریک ششصد بالا زیر پای منی. یک چرخ دیگر توی تاریکی بزن، برگرد بخور
کشش سبک و ظریف را حس کرد و سپس یک کشش محکم تر را که می بایست نشانه این باشد که کندن کله ساردین از قلاب دشوارتر

صفحه 34 از 117