نام کتاب: پیرمرد و دریا
به صدای بلند گفت: «ماهی دیده.» هیچ ماهی پرنده ای از سطح آب بیرون نجست و دسته های طعمه ماهی هم پخش نشدند. اما همچنان که پیرمرد دریا را دید میزد یک گباب کوچک به هوا جست و چرخید و با سر در آب فرورفت. گباب در آفتاب مانند نقره میدرخشید و پس از آنکه باز در آب افتاد چندین گباب یکی پس از
دیگری بیرون پریدند و در هر جهت جست و خیز کردند و آب را بهم زدند و با خیزهای بلند دنبال شکار رفتند. دور شکار می چرخیدند و آن را به پیش می راندند.
پیرمرد گفت که اگر اینها زیاد تند نروند من به میانشان می روم، و دسته ماهیها
را تماشا کرد که آب را چنان بهم میزدند که سفید می شد، و شالو اکنون فرود می آمد و میان شکارها که از ترس به سطح آب می آمدند خود را به آب میزد.
پیرمرد گفت: «مرغها خیلی به صیاد کمک می کنند. در همان لحظه ریسمان سینه، که حلقه اش زیر پای او بود، کشیده شد و او پاروها را رها کرد و همان طور که ریسمان را محکم گرفته بود و شروع به کشیدن کرد وزن کشی لرزان گباب کوچک را حس می کرد. لرزش بیشتر شد و او ریسمان را کشید و گرده کبود ماهی و پهلوهای طلایی اش را در آب دید و آنگاه با تکان دست آن را پراند و از پهلوی قایق به درون انداخت. ماهی با جثه تراشیده و دوکی شکلش، با چشمان درشت ناهوشمندش، بر سینه قایق در آفتاب افتاد و با

صفحه 30 از 117