نام کتاب: پیرمرد و دریا
زن می انگاشت، یا همچون چیزی که مهر و قهر می ورزد، و هر گاه کار زشت یا وحشیانه ای از او سر می زند از آن رو است که اختیارش با خودش نیست. می پنداشت که مهتاب دریا را می گیرد، چنانکه زنان را می گیرد.
مرتب پارو میکشید و این کار زوری نمی برد، زیرا که پارو را به روال سرعت قایق می کشید و سطح دریا صاف بود مگر گاهی که جریان آب چرخی می زد. میگذاشت که یک سوم کار را جریان آب صورت دهد، و چون سپیده دمید دید که از آن حد که گمان می کرد در این ساعت باید پیش رفته باشد پیش تر رفته است.
با خودش گفت که من در این گودالهای گود یک هفته گشتم و هیچ کاری صورت ندادم. امروز می روم جایی که دسته های ماهیهای بونیتا و آلباکوره باشند، شاید یکی از آن درشتها با آنها بود.
پیش از آنکه هوا روشن روشن بشود پیرمرد طعمه هایش را به دریا انداخته بود و همراه جریان آب می رفت. یک طعمه چهل بالا در آب فرورفته بود، دومی هفتاد و پنج بالا، سومی و چهارمی در آب کبود صد بالا و صد و بیست و پنج بالا فرورفته بودند. طعمه ها سرازیر آویخته بودند و ساقه قلاب توی ماهی طعمه محکم بسته و دوخته بود و تمام بخش بیرون زده قلاب، قوس و نیشش، زیر ساردینهای تازه پنهان بود. قلاب از دو چشم هر ساردین می گذشت، چنانکه ساردینها گرد فولاد بیرون جسته قلاب یک گل نیم دایره می ساختند. هیچ جایی از قلاب نبود که یک ماهی بزرگ دهان بزند و بوی خوش و مزه خوب نداشته باشد.

صفحه 21 از 117