نام کتاب: ویکتوریا
شاید دیگری را، ناپایداری اش چنین است، اما می تواند چون مهری ناشکستنی نیز پایدار بماند، چون شعله ای مداوم تا لحظه ی نهایت بسوزاند، زیرا بسیار جاودانه است. به راستی عشق چگونه است؟
آه! عشق شبی تابستانی است که آسمانی پرستاره و زمینی عطرآگین دارد. ولی از چه رو سبب می شود که جوان راه های پنهانی را در پیش گیرد و از چه رو مرد پیر را بر آن می دارد که در اتاق خود، در کنج انزوا، قد برافرازد؟ آہ! عشق، قلب انسان ها را به قارچ زاری، به باغی پربار و گستاخ بدل می کند که در آن قارچهای مرموز بی شرم می روید.
آیا به همین دلیل نیست که راهب، شب هنگام، آهسته از باغهای در بسته می لغزد و به پنجره های زنان خفته چشم می چسباند؟ آیا عشق نیست که زنان تارک دنیا را در دنیای جنون غوطه ور می کند و عقل از شاهزاده خانم ها می رباید؟ عشق است که مر شاه را چنان خم می کند که موهایش گرد و غبار را بروید. و او در همان حال که کلمات بی شرمانه زمزمه می کند، می خندد و زبان درازی می کند.
عشق چنین است نه، نه، عشق دیگری هم هست که در دنیا نظیری به خود نمی شناسد. این عشق در یک شب بهاری، زمانی که تازه جوانی دو چشم، آری دو چشم، دیده است بر زمین ظاهر شده.
تازه جوان به این دو دیده که به چشمان او خیره شده اند نگاه دوخته است. لبانی را بوسیده است و دو اشعه متقاطع، در دلش، به خورشیدی درخشان و رو به سوی ستارگان، بدل شده است. تازه جوان در میان دو بازو افتاده است و در سراسر دنیا دیگر چیزی نشنیده است.
عشق، نخستین سخن خداوند است. نخستین فکری است که از

صفحه 32 از 143