در همین اثنا همسرم با وکیل طلاق ملاقات می کرد ، زنی که معروف به دشمنی با مردها بود . ساعت شش به خانه رسیدم . کلیر منتظر بود . میز آشپزخانه پر از اوراق و یادداشت های کامپیوتر بود و دستگاه حساب آماده بود . او مانند یخ بود و آماده . اینبار من وارد کمین گاه شده بودم . او اینطور شروع کرد : - پیشنهاد می کنم به دلیل تفاوتهای ناسازگار طلاق بگیریم . ما دعوا نمی کنیم و به هم با انگشت اشاره نمی کنیم ، ما قبول داریم چیزی را که نتوانسته ایم به زبان بیاوریم زندگی مشترک ما تمام شده . او سکوت کرد و منتظر شد من چیزی بگویم . من نمی توانستم خود را متعجب نشان دهم که او تصمیم گرفته بود . چرا باید ممانعت می کردم ! من هم باید مثل او خونسرد می بودم گفتم : . حتما . سعی کردم خیلی بی تفاوت حرف بزنم . عنصر راحتی در صادق بودن نهفته بود ، ولی ناراحت بودم از اینکه او بیشتر از من خواهان جدایی است . او برای اینکه دست بالا بگیرد از ملاقاتش با ژاکلین هیوم وکیل جدید طلاقش صحبت کرد و نام او را طوری گفت انگار یک رگبار مرگبار به من شلیک کرده است بعد هر آنچه میکروفونش در این باره به او گفته بود برایم غرغره کرده . من او را متوقف کردم و پرسیدم : - چرا وکیل گرفتی؟ - که مطمئن باشم از من حمایت میشه . . فکر کردی از تو سواستفاده می کنم ؟ - تو وکیلی ، منم وکیل می خوام ، خیلی ساده س . - می تونستی بدون او کلی صرفه جویی کنی . سعی کردیم کمی جر و بحث کنیم . بالاخره مسئله طلاق در میان بود . - ولی حالا که این کار را کردم احساس خیلی بهتری دارم . او مدرک A را به من داد ، مدرک دارایی هایمان را ، مدرک B پیشنهاد تقسیم آنها بود . بدون تعجب او قصد داشت سهم عمده را بردارد . ما دوازده هزار دلار نقد داشتیم و او می خواست نیم آن را قسط وام خرید ماشین به بانک دهد . من دو هزار و پانصد دلار می گرفتم . شانزده هزار دلاری که مقروض خرید ماشین بودم به جای خود ، او چهل هزار دلار از پنجاه و یک هزار دلار سرمایه گذاری مشترک را مطالبه کرده بود و من باید 401 گ را نگه می داشتم . گفتم :