نام کتاب: وکیل خیابانی
- من آن پرونده را می خواهم . - من آن را ندارم . - چطور به دستش بیارم؟ - باید آن را بدزدی . - خوبه ، چه طور کلید را پیدا کنم ؟ او صورت مرا نگاه کرد و خواست ببیند چقدر جدی حرف می زنم . بعد گفت : - من کلید ندارم . - چه طور لیست اخراجی ها را پیدا کردی ؟ - نمی دونم چی می گی ؟ - می دونی ، تو آن را روی میزم گذاشتی . - تو خیلی دیوانه ای . از من دور شد ، صبر کردم بیاستد ولی او ادامه داد و از قفسه ها رد شد و از میز جلویی گذشت و خارج شد . من قصد نداشتم سه روز آخر کارم را در شرکت از دست بدهم ، مهم نبود رودلف را چگونه سرگرم کنم ، در عوض میزم را با آشعالهای ضد تراست پر کردم . در را بستم به دیوار خیره شدم و به همه چیز که پشت سر می گذاشتم خندیدم . فشار از نفسم برداشته می شد ، کار سخت بر اساس ساعت گلویم را می فشارد ، دیگر هشتاد ساعت در هفته به خاطر همکاران جاه طلبم مجبور نبودم کار کنم ، آنها هشتاد و پنج ساعت هم کار می کردند دیگر کابوس شریک نشدن را نمی دیدم . با مورد کای تماس گرفتم و رسما کار را پذیرفتم . او خندید و درباره پیدا کردن راهی برای پرداخت به من شوخی کرد. من دوشنبه کار را شروع خواهم کرد ولی او از من خواست زودتر برای توجیه مختصر به آنجا بروم . نمای داخلی کلینیک خیابان چهاردهم را تجسم کردم و نمی دانستم کدامیک از دفاتر خالی ولی پر از آت و آشغال نصیب من خواهد شد . گویی موضوع اهمیتی داشت . اواخر بعد از ظهر بیشتر وقتم را به خداحافظی جدی و سوزناک با دوستان و همکارانم پرداختم که واقعا فکر می کردند عقلم را از دست داده ام . همه چیز خوب گذشت و بالاخره به قدیس شدن نزدیک شدم .

صفحه 97 از 314