نام کتاب: وکیل خیابانی
وقتی برای بازی زیاد نبود ، او طوری چشمانش را می چرخاند فی گویی مردان مسلح ما را تهدید می کردند . - چه پرونده ای ؟ | - اخراج ریوراوکز - تاک تو آن کار را کرده ای درسته ؟ او نمی دانست من چه قدر اطلاع دارم گفت : - آره . - پرونده کجاست ؟ او کتابی از قفسه برداشت و وانمود کرد تحقیق می کند بعد گفت : - چانس پرونده ها را نگه داری می کند . - در دفترش ؟ - بله در کابینت قفل دار . ما پچ پچ می کردیم ، من از جلسه عصبی نشده بودم ، ولی به اطراف نگاهی کردم . هر کس ما را می دید می فهمید کاری می کنیم - توی پرونده چی هست ؟ - چیزهای بد . - به من بگو . - من یک زن و چهار بچه دارم ، نمی خواهم اخراج بشوم . - من به تو قول می دم . - تو داری می روی ، اهمیتی برات نداره . اخبار سریع پخش می شد و متعجب نبودم ، اما تعجبم از این بود که بیشتر غیبت و شایعه پراکنی وکلا ، یا منشی هایشان ؟ یا دستیارانشان ؟ پرسیدم : - چرا پرونده را روی میز من گذاشتی ؟ او کتاب دیگری برداشت و در حالی که دستش می لرزید گفت : - نمی دونم درباره چی حرف می زنی؟ چند ورق زد و به انتهای ردیف رفت او را دنبال کردم و شک نداشتم آنجا کسی نزدیک ما نیست . او ایستاد و کتاب دیگری برداشت . هنوز می خواست صحبت کند. من گفتم :

صفحه 96 از 314