نام کتاب: وکیل خیابانی
او شکست را پذیرفت و چشمانش را بست و به آرامی سرش را تکان داد و گفت : - باور نمی کنم. | - متاسفم رودلف . با هم دست دادیم و قرار شد صبحانه اول وقت با هم بخوریم تا کارهای تمام نشده را مشخص کنیم . نمی خواستم پولی خبر دست دوم بشنود به دفترم رفتم و با او تماس گرفتم ، او در خانه در آرلینگستون بود و شام می پخت . هفته اش را خراب کردم . غذای تایلندی گرفتم و به خانه بردم . نوشابه را سرو کردم میز را چیدم و شروع کردم به تکرار کردن آنچه که باید بگویم . اگر کلیر شک کرده بود اصلا آنها را نشان نمی داد . سالها بود که عادت کرده بودیم همدیگر را محل نگذاریم . و با جنگ موافق نبودیم بنابراین تاکتیک هایمان جا افتاده نبود. ولی ایده نقطه کور را دوست داشتم ، و آمادگی کامل شوک را می پسندیدم . فکر کردم این خوب و غیر منصفانه است و کاملا در محدوده یک زندگی مشترک ویران پذیرفتنی است . ساعت حدود ده بود و او قبلا سر کار غذا خورده بود و بنابراین به اتاق پشتی رفتم آتش را باز کردم و روی صندلیهای محبوبمان نشستیم بعد از چند دقیقه گفتم . - باید حرف بزنیم . او اصلا نگران نبود پرسید : - موضوع چیه ؟ - به ترک کردن در یک و سویینی فکر می کنم . - جدی می گی ؟ کمی از نوشابه اش را نوشید . آرامش او را ستایش می کردم او یا مشکوک بود یا می خواست نگران به نظر نرسد . - بله نمی تونم برگردم آنجا. - چرا ؟ - می خواهم تغییراتی بدهم ، کار شرکت کسل کننده و بی اهمیته ، می خواهم کاری بکنم به مردم کمک کنم . - خوبه . او داشت به پول فکر می کرد و من مشتاق بودم ببینم او چه قدر می تواند طاقت بیاورد .

صفحه 91 از 314