کردند کر چند بار با صدای بلندتر از همه فریاد می کشید او عزادار شده بود و بقیه به او دلداری می دادند
باور نمی کردم ، این آدم ها در ماه آخر زندگی لونتا کجا بودند ؟آن اجساد کوچک که در جعبه بودند هرگز آنقدر عشق و محبت ندیده بودند . دوربین ها جلوتر و جلوتر می رفتند و عزاداران بیشتری وارد می شدند این بیشتر یک نمایش بود تا چیزی دیگر . عالیجناب بالاخره وارد شد و دستور آرامش داد و دعا خواند و موزیک ارگ زیر صدایش شنیده می شد . وقتی تمام کرد دستور خروج داده شد و عزاداران برای آخرین بار به تابوتها احترام گذاشتند . مراسم یک ساعت و نیم طول کشید . برای دو هزار دلار تولید بدی نبود . خیلی خوشحال بودم ، مردم بیرون تظاهرات می کردند و به سوی کپیتال هیل به راه افتادند . موردکای وسط آنها بود که در پیچ نا پدید شدند ، نمی دانستم او در چه تظاهرات راه پیمایی کرده بودند ؟ ! کافی نبود ، شاید او این طور جواب می داد .
***
رودلف مایرز در سن سی سالگی که رکوردی محسوب می شد شریک دریک و سویینی شده بود و اگر زندگی آنطور که او طراحی کرده بود ادامه می یافت او یک روز قدیمیترین شریک کاری شرکت به حساب می آمد . وكالت واقعا زندگی او بود و سه همسر قبلی او همه اقرار می کردند هر چیزی که او دست می زد فاجعه بود ، ولی رودلف یک بازیکن فوقالعاده تیم شرکتی عظیم بود . ساعت شش در دفترش پشت انبوهی از کار منتظر من بود ، پولی و منشی های دیگر رفته بودند . بیشتر دستیار ها و کارمندان هم همین طور . ترافیک راهرو بعد از پنج و نیم به طور قابل ملاحظه ای کاهش می یافت . در را بستم و نشستم او گفت : . فکر کردم مریضی . - من دارم میرم رودلف . این را با شجاعت تمام گفتم با این حال احساس کردم معده ام پیچ می خورد ، او کتابها را از سر راه برداشت و در خودکار گرانقیمتش را گذاشت و گفت : - بگو گوش می کنم . - من دارم از شرکت می رم . یک پیشنهاد کاری برای شرکتی مخصوصی مصالح عمومی دارم . - احمق نشو مایکل . - احمق نیستم ، تصمیم گرفته ام . می خواهم بدون دردسر از اینجا بروم .