نام کتاب: وکیل خیابانی
مادر لونتا و دو برادرش که لباس آبی رنگ زندان به تن داشتند و در ساق پا و مچ دست زنجیر داشتند و به هم بسته شده بودند و چهار مامور مسلح آنها را اسکورت می کردند آنها را در نیمکت دوم راهروی مرکزی نشاندند . پشت سر مادر بزرگ و دیگر خویشاوندان . وقتی همه چیز آرام شد ارگ یا صدای آرام و حزن انگیز نواخته شد . سر و صدایی زیر من بود که همه سرها به طرف آن برگشت . عالیجناب کشیش بالای منبر رفت و از ما خواست بلند شویم خدام کلیسا با دستکش های سفید تابوت های چوبی را به پایین راهرو بردند و آنها را مرتب و منظم در امتداد کلیسا چیدند طوری که لونتا در مرکز قرار گرفت تابوت نوزاد ، کوچک بود ، کمتر از سه فوت طول داشت . تابوتهای آنتاریو ، آلنزو و دانته متوسط بودند ، منظره رقت انگیزی بود و شیون و زاری شروع شد . گروه کر شروع به زمزمه کرد. خدام کلیسا گل ها را اطراف تابوتها قرار دادند برای یک لحظه فکر کردم آنها می خواهند تابوتها را باز کنند . هرگز در یک مراسم عزاداری سیاه پوستان شرکت نکرده بودم ، نمی دانستم چه انتظاری داشته باشم ، ولی در بعضی از مراسم دیده بودم که گاها تابوت را باز می کردند و خانواده متوفی او را می بوسیدند . الاشخورهای دوربین دار آماده بودند ولی تابوتها بسته باقی ماندند و دنیا چیزی که من می دانستم یاد نگرفت - که آنتاریو و خانواده اش در آسایش مرده بودند . ما نشستیم و عالیجناب کشیش خطابه ای بلند ایراد کرد و بعد تکخوانی از خواهر فلانی و بعد چند ثانیه ای سکوت عالیجناب کتاب مقدس را خواند و کمی موعظه کرد و بعد از او فعالان بی خانمان که خانمی با جملات سوزان به اجتماع و رهبرانش حمله کرد که اجازه دادند چنین اتفاقی بیافتد . او کنگره را سرزنش کرد . بخصوص جمهوریخواهان را و شهرداری را به خاطر فقدان مدیریت ، و دادگاهها را ، وجود بوروکراسی ، ولی نوک تیز حمله را برای طبقه های بالا نگه داشت ، آنهایی که پول و قدرت داشتند به فقرا و بیماران اهمیت نمی دادند . او خوب حرف می زد و خشمگین بود و موثر ، اما من فکر کردم زیاد در یک مراسم عزاداری مناسب نبود . با تمام شدن حرفهای او همه کف زدند بعد عالیجناب مدت زیادی همه آدم هایی را که سیاه نبودند و پول داشتند را سرزنش کرد . یک تکخوان و بعد کمی دیگر از کتاب مقدس خوانده شد ، و بعد گروه کر یک سرود مذهبی روحبخش خواند که مرا وادار به گریه کرد . صفی شکل گرفت تا مرده ها را بلند کنند ولی به محض اینکه عزاداران شروع به شیون و نالیدن کردند تابوتها به هم خورد . یک نفر فریاد زد تابوتها را باز کنید ولی عالیجناب پیشنهاد را رد کرد . آنها به سوی منبر رفتند و دور تابوتها جمع شدند و فریاد می کشیدند و شیون می

صفحه 88 از 314