یک ساعت در را قفل نگه داشتم و در این مدت کنار پنجره ایستادم و به طلوع خورشید نگاه کردم. سپس نشستم و به پرونده خیره شدم . ترافیک در راهرو زیاد شده بود و صدای پولی را شنیدم. در را باز کردم و با او سلام و احوالپرسی کردم و کار را شروع کردیم.
صبح دیر شده بود از جلسات و کنفرانسها که دو تای آنها با ردیف و موکلان بود خوب عمل کردم ، با آنکه هر چه گفته بودیم و کرده بودیم خوب به یاد نمی آورم. رودلف خیلی خوشحال بود که ستاره اش با شدت تمام سر کار برگشته است . من با آنهایی که درباره بحران گروگانگیری و عوارض بعدی آن حرف می زدند گستاخانه برخورد کردم. همان طور مانده بودم ظاهر شدم ، آدم سخت و جدی و نگرانی ثبات که در من ناپدید شده بود.
اواخر صبح پدرم تماس گرفته بود . آخرین بار را که با دفترم تماس گرفته بود به یاد نمی آوردم . او می گفت در ممفیس باران می بارد و او در خانه است و کسل شده و مادرم نگران من است. کلیر حالش خوب بود ، من توضیح دادم برای محکم کاری به او درباره ی برادرش جیمز که او را یک بار در عروسی دیده بود گفتم ، درباره خانواده کلیر طوری حرف زدم گویی خیلی نگران آنها هستم، در این مورد پدرم خوشحال بود، همچنین او خوشحال بود که مرا در دفترم پیدا کرده ، من هنوز آنجا هستم و خوب پول در می آوردم و دنبال پول بیشتر تلاش می کردم او از من خواست در تلاش باشم.
نیم ساعت بعد برادرم وارنر از دفترش که در شمال مرکز آتلانتا بود تماس گرفت. او شش سال بزرگتر از من بود و در شرکت بزرگ دیگری شریک و وکیل دعاوی بلا منازع بود، به دلیل اختلاف سن من و وارنر خیلی نزدیک هم نبودیم ولی از همراهی یکدیگر خوشحال می شدیم. در جریان طلاقش سه سال پیش او هر هفته رازش را به من می گفت. او مثل من خیلی منظم کار می کرد من می دانستم مکالمه ما خیلی کوتاه خواهد بود.
- با پدر حرف زدم ، او همه چیز را به من گفت.
- حتما همین طوره.
- می دونم چه احساسی داری . همه این جریان ها را تجربه کردیم تو خوب کار می کنی و خوب پول در می آوری هرگز از کمک کردن به زیردستان مضایقه نمی کنی یک اتفاق می افته و به یاد دانشکده حقوق و سال اول می افتی ، وقتی کلی فکر تو کله ما بود ، می خواستیم مدرک بگیریم تا بشریت را نجات بدهیم ، یادت میاد ؟
- آره خیلی وقت پیش بود .
صبح دیر شده بود از جلسات و کنفرانسها که دو تای آنها با ردیف و موکلان بود خوب عمل کردم ، با آنکه هر چه گفته بودیم و کرده بودیم خوب به یاد نمی آورم. رودلف خیلی خوشحال بود که ستاره اش با شدت تمام سر کار برگشته است . من با آنهایی که درباره بحران گروگانگیری و عوارض بعدی آن حرف می زدند گستاخانه برخورد کردم. همان طور مانده بودم ظاهر شدم ، آدم سخت و جدی و نگرانی ثبات که در من ناپدید شده بود.
اواخر صبح پدرم تماس گرفته بود . آخرین بار را که با دفترم تماس گرفته بود به یاد نمی آوردم . او می گفت در ممفیس باران می بارد و او در خانه است و کسل شده و مادرم نگران من است. کلیر حالش خوب بود ، من توضیح دادم برای محکم کاری به او درباره ی برادرش جیمز که او را یک بار در عروسی دیده بود گفتم ، درباره خانواده کلیر طوری حرف زدم گویی خیلی نگران آنها هستم، در این مورد پدرم خوشحال بود، همچنین او خوشحال بود که مرا در دفترم پیدا کرده ، من هنوز آنجا هستم و خوب پول در می آوردم و دنبال پول بیشتر تلاش می کردم او از من خواست در تلاش باشم.
نیم ساعت بعد برادرم وارنر از دفترش که در شمال مرکز آتلانتا بود تماس گرفت. او شش سال بزرگتر از من بود و در شرکت بزرگ دیگری شریک و وکیل دعاوی بلا منازع بود، به دلیل اختلاف سن من و وارنر خیلی نزدیک هم نبودیم ولی از همراهی یکدیگر خوشحال می شدیم. در جریان طلاقش سه سال پیش او هر هفته رازش را به من می گفت. او مثل من خیلی منظم کار می کرد من می دانستم مکالمه ما خیلی کوتاه خواهد بود.
- با پدر حرف زدم ، او همه چیز را به من گفت.
- حتما همین طوره.
- می دونم چه احساسی داری . همه این جریان ها را تجربه کردیم تو خوب کار می کنی و خوب پول در می آوری هرگز از کمک کردن به زیردستان مضایقه نمی کنی یک اتفاق می افته و به یاد دانشکده حقوق و سال اول می افتی ، وقتی کلی فکر تو کله ما بود ، می خواستیم مدرک بگیریم تا بشریت را نجات بدهیم ، یادت میاد ؟
- آره خیلی وقت پیش بود .