نام کتاب: وکیل خیابانی
جیمز برادر کوچکتر کلیر بیماری هاگ گن داشت و خانواده همگی در پراویدنس جمع شده بودند. این به من ارتباطی نداشت . من به حرفهایش درباره تعطیلات آخر هفته و شوک و خبرها و گریه هایی که کردند و دعاهایی که آنها می خواندند و جیمز و زنش را دلداری می دادند گوش دادم . خانواده او همیشه همدیگر را بغل می کنند و می بوسند و گریه می کنند و من هیجان زده شده بودم او با من تماس نگرفته بود تا به آنجا بروم. درمان به زودی انجام می شد و اقدامات اولیه خوب بود.
او خوشحال بود که به خانه آمده و احساس راحتی می کرد که می تواند با شکلی حرف دلش را بزند و خالی شود . در اتاق نوشابه خوردیم کنار آتش با پارچه ای روی پایمان . رومانتیک بود ، ولی آنقدر زخم خورده بودم که حتی فکر احساساتی شدن را نمی کردم و به شدت سعی کردم حرفهایش را بشنوم و برای جیمز بیچاره احساس تاسف کنم . و عبارت کوتاه و مناسب به کار ببرم.
این چیزی نبود که من انتظار داشتم ، و من مطمئن نبودم این چیزی بود که من می خواستم . فکر کردم شاید دعوا کنیم . به زودی اوضاع بد می شد . و بعد وقتی جدا می شدیم اوضاع مرتب می شد و مانند آدم های متمدن می شدیم . ولی بعد از آنتاریو من آمادگی نداشتم با مسائل هیجانی مواجه شوم . خشک و بی روح شده بودم . او داشت می گفت چقدر خسته به نظر می رسم، من تقریبا از او تشکر کردم. سخت گوش دادم تا او حرفش را تمام کرد و بعد مکالمه به آهستگی به سمت من و تعطیلات آخر هفته من بروم . من همه چیز را به او گفتم . زندگی جدیدم به عنوان داوطلب کمک در پناهگاه ها . بعد آنتاریو و خانواده اش. داستان ماجرا را در روزنامه به او نشان دادم. او واقعا تکان خورد. و گیج شد. من همان آدم هفته گذشته نبودم، و او نمی دانست شخصیت اخیر مرا بیشتر می پسندد یا نه من هم خودم مطمئن نبودم.

فصل یازدهم
من و کلیر که جوان بودیم نیازی به ساعت شماطه دار نداشتیم به خصوص روزهای دوشنبه صبح وقتی یک هفته تمام کار داشتیم ساعت پنج بیدار می شدیم و پنج و نیم سرلاک می خوردیم و بعد در جهات مختلف به راه می افتادیم و عملا مسابقه می دادیم ببینم چه کسی زودتر از خانه بیرون می رود . من بدون کابوس آخر هفته خوب خوابیدم ، وقتی به محل کارم می رفتم مصمم بودم فاصله ای بین خود و خیابانگردها بیندازم . مراسم را تحمل می کردم و به نوعی کار مجانی برای بی خانمانها می کردم ، دوستی با موردکای را شاید حتی تا حد وکیل دائمی ادامه می دادم.
گاه گاه سر راه به خانم دالی سر می زدم و کمک می کردم تا به گرسنه ها غذا بدهد . مسلما به عنوان منبع جمع آوری پول به عنوان وکیل مستمندان مفیدتر بودم .

صفحه 79 از 314