- آره .
- روش حساب نکن .
بعد از ناهار نور آفتاب وارد زیرزمین شد و حرکت شروع شد . آنها یک یک از کنار میز غذاخوری راه افتادند و یک سیب و با پرتقال برداشتند و از زیرزمین رفتند. مورد کای در حالی که آنها را تماشا می کردیم گفت :
- بی خانمان ها خیلی بی قرارند ، دوست دارند اینطرف و آن طرف بروند. آنها مراسم دارند. و جاها و دوست ها و چیزهای دوست داشتنی در خیابانها دارند ، آنها به کوچهها و خیابانهایشان بر می گردند و زمین را از برف پاک می کنند .
من گفتم :
- هوا بیست درجه بالای صفر و امشب نزدیک صفر.
- آنها بر می گردند ، تا تاریکی صبر کن . دوباره اینجا پر از آدم میشه ، بیا بریم سواری.
پیش خانم دالی رفتیم و از او برای مدتی مرخصی گرفتیم . ماشین فورد تاروس قدیمی مورد کای کنار ماشین من پارک شده بود. او به ماشینم اشاره کرد و گفت :
- اینها اینجا زیاد دوام نمی آوردند. اگر قصد نداری در این بخش شهر مدتی وقت صرف کنی توصیه می کنم ماشین ارزان تری بخری.
من قصد نداشتم از ماشین رویاهایم دست بردارم. من کمی ناراحت شدم... سوار تاروس او شدیم. و از پارک خارج شدیم . ظرف چند ثانیه فهمیدم مورد کای گرین راننده هولناکی است و سعی کردم کمربندم را محکم ببندم ولی کمربند خراب بود اما او ظاهرا اهمیتی نمی داد .
از خیابانهای برف روب شده شمال غرب واشینگتن و از بلوکها و خانه های ردیفی عبور کردیم. از پروژه هایی عبور کردیم که راننده آمبولانسها هم وارد آنها نمی شدند ، و از مدرسه هایی که سیم خاردار روی دیوار داشتند گذشتم و وارد محوطه ای شدیم که همیشه در معرض شورش و ناآرامی بود.
او راهنمای خوبی بود ، همه جا را خوب می شناخت و برای هر گوشه داستانی داشت و هر خیابان تاریخی داشت. از کنار پناهگاه ها و سوپخوری های دیگر گذشتیم . او آشپزها و کشیش ها را می شناخت. کلیسا ها خوب یا بد دارای رنگ تیره بودند . آنها یا درهایشان را برای خیابانگردها می گشودند یا می بستند. او گفت دانشکده حقوق هاروارد برای او جایی افتخار آفرینی بود. تحصیلات حقوقی او پنج سال شبانه طول کشید . چون او کاری تمام وقت و کاری نیمه وقت همزمان داشت.
- روش حساب نکن .
بعد از ناهار نور آفتاب وارد زیرزمین شد و حرکت شروع شد . آنها یک یک از کنار میز غذاخوری راه افتادند و یک سیب و با پرتقال برداشتند و از زیرزمین رفتند. مورد کای در حالی که آنها را تماشا می کردیم گفت :
- بی خانمان ها خیلی بی قرارند ، دوست دارند اینطرف و آن طرف بروند. آنها مراسم دارند. و جاها و دوست ها و چیزهای دوست داشتنی در خیابانها دارند ، آنها به کوچهها و خیابانهایشان بر می گردند و زمین را از برف پاک می کنند .
من گفتم :
- هوا بیست درجه بالای صفر و امشب نزدیک صفر.
- آنها بر می گردند ، تا تاریکی صبر کن . دوباره اینجا پر از آدم میشه ، بیا بریم سواری.
پیش خانم دالی رفتیم و از او برای مدتی مرخصی گرفتیم . ماشین فورد تاروس قدیمی مورد کای کنار ماشین من پارک شده بود. او به ماشینم اشاره کرد و گفت :
- اینها اینجا زیاد دوام نمی آوردند. اگر قصد نداری در این بخش شهر مدتی وقت صرف کنی توصیه می کنم ماشین ارزان تری بخری.
من قصد نداشتم از ماشین رویاهایم دست بردارم. من کمی ناراحت شدم... سوار تاروس او شدیم. و از پارک خارج شدیم . ظرف چند ثانیه فهمیدم مورد کای گرین راننده هولناکی است و سعی کردم کمربندم را محکم ببندم ولی کمربند خراب بود اما او ظاهرا اهمیتی نمی داد .
از خیابانهای برف روب شده شمال غرب واشینگتن و از بلوکها و خانه های ردیفی عبور کردیم. از پروژه هایی عبور کردیم که راننده آمبولانسها هم وارد آنها نمی شدند ، و از مدرسه هایی که سیم خاردار روی دیوار داشتند گذشتم و وارد محوطه ای شدیم که همیشه در معرض شورش و ناآرامی بود.
او راهنمای خوبی بود ، همه جا را خوب می شناخت و برای هر گوشه داستانی داشت و هر خیابان تاریخی داشت. از کنار پناهگاه ها و سوپخوری های دیگر گذشتیم . او آشپزها و کشیش ها را می شناخت. کلیسا ها خوب یا بد دارای رنگ تیره بودند . آنها یا درهایشان را برای خیابانگردها می گشودند یا می بستند. او گفت دانشکده حقوق هاروارد برای او جایی افتخار آفرینی بود. تحصیلات حقوقی او پنج سال شبانه طول کشید . چون او کاری تمام وقت و کاری نیمه وقت همزمان داشت.