نام کتاب: وکیل خیابانی
در را قفل کردم و چراغها را خاموش کردم و بعد یک ساعت دردناک میزم را پر نوشته کردم . کاری از پیش نرفت ولی لااقل سر ساعت بودم.
وقتی تحملم تمام شد پیام های تلفنی را در جیبم گذاشتم و بیرون رفتم و بدون گیر افتادن فرار کردم.
***
در داروخانه ای در ماساچوست ایستادم و حسابی خرید کردم . شکلات و اسباب بازی های کوچک برای بچه ها صابون و لوازم توالت ، جوراب و زیر شلواری در سایز های مختلف یک کارتن بزرگ پمپز تا به حال با این اشتیاق دویست دلار خرج نکرده بودم.
هر چه لازم بود خرج کردم تا آنها را به جای گرمی ببرم . اگر یک ماه به دست می آمد مشکل نبود . آنها به زودی موکل من می شدند و من تهدید می کردم و با انتقام جویی وکالت می کردم تا آنها جایی زندگی خوب پیدا کنند نمی توانستم صبر کنم و کسی را به دادگاه بکشم.
رو به روی کلیسا پارک کردم و دیگر مثل شب گذشته نمی ترسیدم ولی هنوز می‌ترسیدم. عاقلانه پاکتها را در ماشین باقی گذاشتم اگر مثل سانتا کلاوس وارد می‌شدم بلوا می شد. قصد داشتم با خانواده از آنجا بیرون بروم آنها را به متل ببرم و مطمئن شوم آنها حمام می کنند و ضدعفونی می شوند و بعد آنقدر به آنها غذا بدهیم که شکمشان پر شود و بعد ببینم توجه پزشکی لازم دارند یا نه شاید برایشان کفش و لباس گرم هم می خریدم و دوباره غذایشان می دادم .
مهم نبود چقدر خوب می شد و چه قدر وقت می برد . اهمیتی هم نمی دادم مردم فکر کنند من سفید پوست پولداری هستم که سعی می کند بار گناهانشو کم کند .
خانم دالی از دیدنم خوشحال شد، سلام کرد و به توده سبزی که باید پاک می شدند اشاره کرد.
اول سراغ آنتاریو و خانواده اش رفتم ولی آنها را پیدا نکردم ، سرجایشان نبودند ، در زیرزمین جستجو را شروع کردم و از کنار ورودی چندین خیابانگرد گذشتم ، آنها در نمازخانه و بالکن هم نبودند.
در حالی که سیب زمینی پوست می کندم با خانم دالی صحبت کردم. او خانواده را به یاد می آورد که دیشب بودند ولی وقتی نه بهم رسید آنها رفته بودند. پرسیدم :
- کجا می توانند رفته باشند؟
- عزیزم اینها نقل مکان می کنند از سوپخوری به سوپخوری دیگر می روند ، و از این پناهگاه به آن پناهگاه و شاید مادر شنیده در برایت وود پنیر می دهند یا جای دیگر پتو می دهند ، شاید هم در مک دونالد کار پیدا کرده و بچه ها را پیش خواهرش گذاشته، چی می دونم، آنها یکجا نمی مانند.
شک داشتم مادر آنتاریو کار داشته باشد ولی نمی خواستم با خانم دالی در آشپزخانه به مباحثه بپردازم .

صفحه 66 از 314