نام کتاب: وکیل خیابانی
- خوب ، ببین ما دنبال کار تو هستیم ، همین اطراف باش .
با سر اشاره کردم ، گویی حماقت آنها خیلی حیاتی است . او با ترحم در طبقه دوم پیاده شد ولی نه قبل از دست زدن به شانه ام با خود گفتم:
- بروس حالشون رو بگیر .
من مثل کالای آسیب دیده شده بودم ، وقتی میز خانم دویه و اتاق کنفرانس را پشت سر می گذاشتم قدم هایم آهسته تر شده بود از راهروی مرمر پایین رفتم تا دفترم یا یافتم و با خستگی تمام روی صندلی چرخدار چرمی نشستم .
پولی از چند راه مختلف اشغال تلفن را باقی می گذاشت اگر برای پیام ها اقدام نمی کردم و اگر او از کارم راضی نبود یکی دو کاغذ یادداشت نزدیک تلفن می گذاشت . اگر سهل انگاری نمی کردم آن وقت دوست داشت همه را در مرکز میزم ردیف کنند . یک دریای صورتی که به ترتیب زمان تماس مرتب شده بودند. سی و نه پیام شمردم. چند پیام ضروری بود و چند پیام دیگر از روسای بالا بود.
رودلف خیلی ناراحت شده بود این را از رد پای پولی فهمیدم . پیام ها را آهسته خواندم و جمع کردم و کنار گذاشتم ، تصمیم گرفتم قهوه ام را تمام کنم در آرامش و بدون فشار . بنابراین پشت میزم نشستم و فنجان را با دو دستم نگه داشتم و به ناشناخته ها نگاه کردم. مانند کسی که لبه ی صخره هراسان راه می رود که رودلف وارد شد .
جاسوسها حتما خبرش کرده بودند . شاید دستیار ها یا بروس در آسانسور او را خبر کرده بود. شاید کل شرکت آماده باش بود. نه آنها خیلی گرفتار بودند. او با خفگی در حالی که می نشست و پاهایش را روی هم می انداخت و آماده کاری جدی می شد گفت :
- سلام مایک .
- سلام رودی .
من هرگز او را از نزدیک رودی صدا نکرده بودم و همیشه رودلف گفته بودم . همسر کنونی اش و شرکا او را رودی خطاب می کردند و نه هیچ کس دیگر. او بدون ابراز کوچکترین اثری از محبت و همدردی پرسید:
- کجا بودی ؟
- ممفیس.
- ممفیس ؟
- آره باید پدر و مادرم را می دیدم . البته روانشناس خانواده هم آنجاست .

صفحه 64 از 314