نام کتاب: وکیل خیابانی
شرکتم وکلای مجانی را راهنمایی می کند ولی بهتر از کار آزاد مداخله نکردنی در دادخواستها بود. ما کماکان به مادر و چهار فرزندش نگاه می کردیم. دو فرزند نوپا بیسکویت هایشان را اول خوردند در حالی که سوپشان سرد می شد مادر یا سنگ شده یا شوکه!
- جایی هست که او به آنجا برود و زندگی کند؟
مورد کای بی میل در حالی که پاهایش را از لبه میز در هوا تکان می داد جواب داد:
- شاید نباشد . تا دیروز در لیست انتظار پناهگاه اورژانس پانصد اسم ثبت کرده.
- برای پناهگاه اورژانس؟
- بله یک پناهگاه هیپوترمیا. هست که شهرداری وقتی درجه هوا به شدت پایین می‌رود می گشاید. شاید این تنها شانس او باشد . ولی مطمئن هستم امشب آنجا جای سوزن انداختن نیست. شهرداری وقتی یخ ها آب می شوند آنجا را می بندد.
سر آشپز باید می رفت و چون من نزدیک ترین داوطلبی بودم که در آن لحظه گرفتاری نداشت باید کار او را می پذیرفتم. موردکای ساندویچ درست می کرد و من کرفس و هویج و پیاز به مدت یک ساعت خرد کردم البته همه اینها تحت نظارت دقیق خانم دالی یکی از اعضای موسس کلیسا بود که مسئولیت تغذیه بی خانمان ها را مدت یازده سال بر عهده داشت. آشپزخانه از آن او بود و به من افتخار داده شده بود در آن کار کنم به من گفته شد تکه های کرفس که خرد کرده ام درشت هستند و من به سرعت آنها را ریز تر کردم. پیشبند او سفید و بدون لک بود و او به کارش افتخار می کرد. از او پرسیدم:
- آیا شما به دیدن آدم ها عادت کرده اید؟
ما جلوی اجاق گاز ایستاده بودیم و حواسمان متوجه جر و بحثی در گوشه ای از سالن شد. مورد کای و کشیش مداخله کردند و صلح و دوستی مجدد حکمفرما شد. خانم دالی دستش را با پیشبندش پاک کرد و گفت:
- هرگز ، عزیزم این هنوز دلم رو می شکنه ولی ضرب المثل ها می گویند انسان خوشبخت کسی است که به بینوایان غذا برساند. این است که مرا سرپا نگه می دارد.
او برگشت و به آرامی سوپ را به هم زد و به سوی من چرخید و گفت:
- مرغ آماده است.
- این چه معنی ای می دهد؟

صفحه 55 از 314