نام کتاب: وکیل خیابانی
منجمد شده بودم و دوباره برف می بارید. ساندویچی خریدم و آنرا در پاکتی کردم و به سوی آپارتمان راه افتادم . نوشیدنی درست کردم و آتشی کوچک برپا کردم و در نیمه تاریکی و در تنهایی شروع کردم به خوردن.
کنار آتش نشسته بودم و تحت تاثیر این فکر بودم دریک و سوئینی مدت ها پس از رفتن من با غرور سرجاش می ماند و موکلان و مشکلاتشان که خیلی حیاتی به نظر می رسید را گروههای دیگر از وکلای جوان جذب می کرد. خروج من رخنه کوچکی در شرکت بود که چندان به چشم نمی آمد. چند دقیقه پس از رفتن من دفترم را به کس دیگر می دادند.
بعد ساعت نه تلفن زنگ خورد و مرا از رویا هایم جدا کرد.
مورد کای گرین بود که با صدای بلندی حرف می زد پرسید:
- گرفتاری؟
- نه چه خبر شده؟
- خیلی سرده باز برف می بارد و ما نیروی انسانی کم داریم. چند ساعت وقت داری کمکم کنی؟
-که چه کار کنم؟
- کار کنی، ما آدم های قوی لازم داریم پناهگاه‌ها و سوپخوری ها پر شده اند و داوطلب کافی نداریم.
- من مطمئن نیستم واجد شرایط باشم .
- می تونی کره بادوم زمینی رو روی نون بمالی؟
- فکر می کنم.
- پس واجد شرایطی.
- خب کجا برم؟
- ما چند بلوک از دفتر دور تر هستیم. در تقاطع خیابان سیزدهم و تو کلید یک کلیسای زرد رنگ سمت راست می بینی به اسم (رفقای مسیحی ابن زر ) در زیر زمین آنجا هستیم.
من اینها را تند تند نوشتم و هر لغت را با لرزش بیشتر می نوشتم چون مورد کای مرا به منطقه جنگی فرا می خواند، می خواستم بپرسم اسلحه هم بردارم یا نه. نمی‌دانستم خودش سلاح حمل می کرد یا نه ولی او سیاهپوست بود و من نبودم. ماشینم چطور؟ ماشین لوکس خوشگلم؟
او کمی مکث کرد و گفت:
- هنوز داریش ؟
- آره بیست دقیقه ای میام اونجا .

صفحه 50 از 314