نام کتاب: وکیل خیابانی
او لبش را گزید و سعی کرد قوی باشد ولی از درون داشت می مرد و من دقیقا می دانستم به چه فکر می کرد. دو بچه شکست خورده یکی مانده که امتحان کند. او طلاق را به عنوان شکستی شخصی تلقی می کرد و مثل طلاق برادرم بدجوری شکسته می شد و راهی برای سرزنش خودش پیدا می کرد.
من ترحم نمی خواستم. برای تغییر موضوع به او داستان میستر را گفتم و به خاطر او خطری را که متوجهم بود را کمتر جلوه دادم داستان اگر در روزنامه ممفیس چاپ شده بود آنها آن را نخوانده بودند.
مادر وحشتزده پرسید:
- حالت خوبه ؟
- البته، گلوله به من نخورد و من اینجا هستم.
- خدایا شکر، خب منظورم اینه روحیه ت چه طوره؟
- بله مادر من خوبم ، تکه تکه نشده ام. شرکت از من خواست چند روز مرخصی بگیرم و من اومدم اینجا.
- کوچولوی بدبخت من، کلیر و حالا این!
- حالم خوبه مادر ، دیشب خیلی برف بارید و وقت مناسبی برای بیرون زدن بود.
- جای کلیر امن است ؟
- امن تر از جای همه در واشنگتن، او در بیمارستان زندگی می کند. بهترین جای شهر است.
- اینقدر نگران تو هستم که همش آمار جنایات رو مطالعه می کنم. آنجا شهر خطرناکی است.
- تقریبا به اندازه ممفیس خطرناک است.
زمین بازی گلف را از کنار پاسیو تماشا کردیم توپی را دیدم و صبر کردیم صاحبش پیدا شود. زنی قوی هیکل از ماشین گلف پیاده شد بالای توپ لحظه ای ایستاد و بعد به شدت آنرا زد. مادر رفت چای بیاورد و چشمانش را از اشک پاک کند .
***
نمی دانم پدرم یا مادرم کدام یک بیشتر از سفر من ناراحت شده بود. مادرم خانواده‌های قوی و محکم با نوه های زیاد می خواست و پدرم می خواست پسرش پلکان ترقی را سریع بالا برود و از مزایای موفقیت مشکل به دست آمده لذت ببرد.
اواخر بعد از ظهر آن روز من و پدرم نه بار گلف بازی کردیم او بازی می کرد و من نوشابه می خوردم و ارابه را می راندم. گلف هنوز روی من جادو می کرد. نوشابه سرد خوردم و آماده حرف زدن شدم.

صفحه 46 از 314