- ناظر شریک مسئول تو کیست؟
قلمش را برداشت. گویا می خواست اسم شخص توبیخ کننده مرا بنویسد.
- رودلف مایس.
او با حروف بزرگ نوشت و گفت:
- من خیلی گرفتارم ، لطفا تشریف می برید؟
- چرا نمی تونم پرونده رو ببینم ؟
- چون مال من است و گفتم نه، دیگر چی می گی؟
- شاید این طور زیاد خوب نباشه.
- این طوری برای تو خیلی خوب است. چرا اینجا را ترک نمی کنی؟
او ایستاد و دستش را به طرف در اشاره کرد به او لبخند زدم و رفتم.
کمک وکیل همه چیز را شنید و ما نگاه های عجیبی به هم انداختیم میزش را پشت سرش گذاشتم و او به آهستگی گفت:
- چه خری است!
دوباره لبخند زدم و با سر تایید کردم. بله یک خر احمق. اگر چانس خوشرو بود و توضیح می داد که آرتور یا غول دیگری از بالا دست دستور لاک و مهره پرونده را داده بود آن وقت آن قدر مظنون نمی شدم ولی مشخص بود که چیزی در پرونده وجود دارد به دست آوردن آن چیزی مانند یک مبارزه می طلبید.
*****
با وجود همه ی تلفن هایی که من و کلیر داشتیم از نوع جیبی گرفته تا ماشینی و چندین چوب رختی، مسلما تماس گرفتن باید کار ساده ای می بود . ولی هیچ چیز در ازدواج ما ساده نبود. ساعت نه تلفن را قطع کردیم. او از یک روز کاری خسته شده بود که به شکل اجتناب ناپذیری خسته کننده تر از همهی کارهایی بود که من می توانستم انجام دهم . این بازی بود که به طرز شرم آوری اجرا می شد و شغل من مهمتر بود چون یک دکتر – وکیل هستم.
من از این بازی ها خسته شده بودم و می توانستم حدس بزنم او راضی بود که دست و پنجه نرم کردن من با مرگ عواقبی داشت ، و مرا از کارم راهی خیابانها کرده بود . بدون شک روز او بسیار مفید تر از روز من بوده است ، هدف او مبدل شدن به بزرگترین جراح اعصاب مونث در کشور بود ، یک جراح معرکه که حتی مردهای جراح هم با دست امید به سوی او بشتابند . او دانشجوی باهوشی بود و بسیار با اراده و بنیه بسیار خوبی داشت. او می توانست مردها را در گور کند همان طور که مرا کرد . من که مرد میدان
قلمش را برداشت. گویا می خواست اسم شخص توبیخ کننده مرا بنویسد.
- رودلف مایس.
او با حروف بزرگ نوشت و گفت:
- من خیلی گرفتارم ، لطفا تشریف می برید؟
- چرا نمی تونم پرونده رو ببینم ؟
- چون مال من است و گفتم نه، دیگر چی می گی؟
- شاید این طور زیاد خوب نباشه.
- این طوری برای تو خیلی خوب است. چرا اینجا را ترک نمی کنی؟
او ایستاد و دستش را به طرف در اشاره کرد به او لبخند زدم و رفتم.
کمک وکیل همه چیز را شنید و ما نگاه های عجیبی به هم انداختیم میزش را پشت سرش گذاشتم و او به آهستگی گفت:
- چه خری است!
دوباره لبخند زدم و با سر تایید کردم. بله یک خر احمق. اگر چانس خوشرو بود و توضیح می داد که آرتور یا غول دیگری از بالا دست دستور لاک و مهره پرونده را داده بود آن وقت آن قدر مظنون نمی شدم ولی مشخص بود که چیزی در پرونده وجود دارد به دست آوردن آن چیزی مانند یک مبارزه می طلبید.
*****
با وجود همه ی تلفن هایی که من و کلیر داشتیم از نوع جیبی گرفته تا ماشینی و چندین چوب رختی، مسلما تماس گرفتن باید کار ساده ای می بود . ولی هیچ چیز در ازدواج ما ساده نبود. ساعت نه تلفن را قطع کردیم. او از یک روز کاری خسته شده بود که به شکل اجتناب ناپذیری خسته کننده تر از همهی کارهایی بود که من می توانستم انجام دهم . این بازی بود که به طرز شرم آوری اجرا می شد و شغل من مهمتر بود چون یک دکتر – وکیل هستم.
من از این بازی ها خسته شده بودم و می توانستم حدس بزنم او راضی بود که دست و پنجه نرم کردن من با مرگ عواقبی داشت ، و مرا از کارم راهی خیابانها کرده بود . بدون شک روز او بسیار مفید تر از روز من بوده است ، هدف او مبدل شدن به بزرگترین جراح اعصاب مونث در کشور بود ، یک جراح معرکه که حتی مردهای جراح هم با دست امید به سوی او بشتابند . او دانشجوی باهوشی بود و بسیار با اراده و بنیه بسیار خوبی داشت. او می توانست مردها را در گور کند همان طور که مرا کرد . من که مرد میدان