- نمی دونم شاید هر وقت دکتر مرخصم کند. چرا خانه نمی روی ما در وسط یک طوفان هستیم. فردا هم تماس می گیریم.
تلفن را قطع کرد. آپارتمان جایی بود که به ندرت در روشنایی روز آن را دیده بودم، و ایده کنار آتش نشستن و به برف نگاه کردن رهایم نمی کرد . پس راندم چون اگر به بار می رفتم از آن شاید خارج نمی شدم.
با ترافیک جلو رفتم در حالی که مسافران از مری لند و اطراف ویرجینیا بر می گشتند. من براحتی در خیابانهای شهر که از شر ترافیک راحت می شدم، میراندم قبرستان نزدیک RFK را که جهت اشخاص بدون خانواده را در آن دفن می کردند پیدا کردم از خیریه متودیست در خیابان هفدهم از خیابان های خلوت و محله هایی عبور کردم که قبلا ندیده بودم و شاید مجددا نمی دیدم.
ساعت چهار شهر خالی شده بود آسمان تیره می شد و برف به شدت می بارید . چندین اینچ برف زمین را پوشانده بود و پیش بینی شده برف بیشتر میشد. البته کولاک هم نمی توانست دریک و سوئینی را تعطیل کند و کلابی را که آنجا می شناختم نیمه شبها و یکشنبه ها را دوست داشتند چون تلفن زنگ نمی زد . برف سنگین آسایی خوشایندی از غرولندهای جلسات تمامی ناپذیر و تماسهای کنفرانسی به ارمغان میآورد .
***
نگهبان امنیتی به من گفت که اکثر منشی ها و کارمندان ساعت سه به خانه رفتند . دوباره سوار آسانسور میستر شدم.
در ردیفی مرتب وسط میزم یک مشت پیام های تلفنی صورتی رنگ قرار داشت که هیچ کدام برایم جالب نبود به طرف کامپیوترم رفتم و شروع به پیدا کردن پرونده های موکلان کردم .
ریوراوکز یک شرکت اتحادی در دلاور که در سال 1977 تاسیس شده بود و دفتر مرکزیش در هاگرز تاون، مری لند بود. شرکتی خصوصی بود و اطلاعات عالی و زیادی طبعا در دسترس نبود. وکیل شرکت نبرادن چانس اسم او را در منبع اطلاعاتی عظیم جستجو کردم. چانس شریک بخش املاک شرکت ما بود جایی در طبقه چهارم کار میکرد، چهل و چهار ساله متاهل بود و در دانشکده حقوق دیوک درس خوانده بود و دوره لیسانس را در گتیزبورک گذرانده بود و یک تاریخچه کاری موثر و کاملا انتظار داشتنی داشت.
شرکت ما با هشتصد وکیل که روزانه در حال تقدیم گزارش و دفاع در دادگاه ها هستند دارای سی و شش هزار پرونده در جریان بود. برای حصول اطمینان از این که دفترمان در نیویورک کسی از موکلان را در
تلفن را قطع کرد. آپارتمان جایی بود که به ندرت در روشنایی روز آن را دیده بودم، و ایده کنار آتش نشستن و به برف نگاه کردن رهایم نمی کرد . پس راندم چون اگر به بار می رفتم از آن شاید خارج نمی شدم.
با ترافیک جلو رفتم در حالی که مسافران از مری لند و اطراف ویرجینیا بر می گشتند. من براحتی در خیابانهای شهر که از شر ترافیک راحت می شدم، میراندم قبرستان نزدیک RFK را که جهت اشخاص بدون خانواده را در آن دفن می کردند پیدا کردم از خیریه متودیست در خیابان هفدهم از خیابان های خلوت و محله هایی عبور کردم که قبلا ندیده بودم و شاید مجددا نمی دیدم.
ساعت چهار شهر خالی شده بود آسمان تیره می شد و برف به شدت می بارید . چندین اینچ برف زمین را پوشانده بود و پیش بینی شده برف بیشتر میشد. البته کولاک هم نمی توانست دریک و سوئینی را تعطیل کند و کلابی را که آنجا می شناختم نیمه شبها و یکشنبه ها را دوست داشتند چون تلفن زنگ نمی زد . برف سنگین آسایی خوشایندی از غرولندهای جلسات تمامی ناپذیر و تماسهای کنفرانسی به ارمغان میآورد .
***
نگهبان امنیتی به من گفت که اکثر منشی ها و کارمندان ساعت سه به خانه رفتند . دوباره سوار آسانسور میستر شدم.
در ردیفی مرتب وسط میزم یک مشت پیام های تلفنی صورتی رنگ قرار داشت که هیچ کدام برایم جالب نبود به طرف کامپیوترم رفتم و شروع به پیدا کردن پرونده های موکلان کردم .
ریوراوکز یک شرکت اتحادی در دلاور که در سال 1977 تاسیس شده بود و دفتر مرکزیش در هاگرز تاون، مری لند بود. شرکتی خصوصی بود و اطلاعات عالی و زیادی طبعا در دسترس نبود. وکیل شرکت نبرادن چانس اسم او را در منبع اطلاعاتی عظیم جستجو کردم. چانس شریک بخش املاک شرکت ما بود جایی در طبقه چهارم کار میکرد، چهل و چهار ساله متاهل بود و در دانشکده حقوق دیوک درس خوانده بود و دوره لیسانس را در گتیزبورک گذرانده بود و یک تاریخچه کاری موثر و کاملا انتظار داشتنی داشت.
شرکت ما با هشتصد وکیل که روزانه در حال تقدیم گزارش و دفاع در دادگاه ها هستند دارای سی و شش هزار پرونده در جریان بود. برای حصول اطمینان از این که دفترمان در نیویورک کسی از موکلان را در