- و من شخص را می شناسم ببینید آقای جاکوبز او حتما نباید وکیل باشد بلکه یک دستیار خوب که کمی هم از حقوق سررشته داشته باشد می تواند در این کار کمک بزرگی به من بکند. - شما چه کسی را پیشنهاد می کنید؟ - آیا نام هکتور پالما به نظرتان آشنا نمیاد؟ - نه چندان زیاد. - او در موسسه ای واقع در شیکاگو کار می کند البته اهل واشینگتن دی. سی می باشد. او دستیار برادن چانس بود که همین اواخر ناپدید شد. - ناپدید شد؟ - بله، ناپدید شد. او تا همین سه هفته پیش در بتدا زندگی می کرد اما ناگهان مجبور شد یک شبه به شیگاگو نقل مکان کند. او همه چیز را درباره کارهای خلاف چانس به خصوص بیرون انداختن غیر قانونی مستاجرین از آن ساختمان متروک می دانست و من حدس می زنم که چانس می خواست سر او را زیر آب کند. من کاملا با دقت صحبت می کردم زیرا نمی خواستم آرتور از ارتباط محرمانه من و هکتور چیزی بداند. البته پیرمرد آنقدر هاهم سریع الانتقال نبود و نگرانی من در این رابطه قدری بی مورد بود. آرتور از من پرسید: - او اهل واشینگتن دی سی می باشد؟ - بله، همسرش نیز اهل همین جا می باشد، آنها چهار بچه دارند. من مطمئنم که هکتور دوست دارد دوباره به اینجا برگردد. - آیا او به کمک بی خانمانها علاقه دارد؟ | - چرا خودتون از او نمی پرسید؟ - همین کار را خواهم کرد، واقعا عقیده خوبیست. اگر آرتور واقعا بخواهد هکتور به واشینگتن برگشته و برای او کار کند باید هرچه سریعتر ترتیب همه کارها را در عرض یک هفته بدهد. تمام مراحل ابتدایی پروژه را برای آرتور تشریح کردم من قصد داشتم از هر کدام وکلای موسسه در یک و سویینی بخواهم که برای رسیدگی به امور هر یک از بی خانمانها یک هفته وقت در نظر بگیرند. کار جذب بی خانمانها به موسسه ما تحت نظارت من بر عهده وکلای جوانتر بود هنگامی که آنها به موسسه مراجعه می کردند توسط هکتور به بقیه وكلا معرفی می شدند من به ارتور گفتم که رسیدگی به کار بعضی از آنها