نام کتاب: وکیل خیابانی
آنها با تلاشی شبانه روزی موفق به کمک به هزاران بی خانمان شده بودند آوازه آنها همه جا پیچیده بود حتی سیاستمداران و بروکراتها با آنها مشورت کرده و به سخنانش گوش می دادند، مورد کای گفت:| - پنج سال است که ما زوال یافته ایم، پنج سال است که ما سلوک کرده ایم و پنج سال است که موکلین ما آن بی خانمانهای مظلوم در حال رنج کشیدن می باشند. این یک فرصت طلایی است تا دوباره اقتدار از دست رفته را بازیابیم. و این وظیفه من بود تا مسابقه را آغاز و رهبری کنم. من به عنوان مغز هوشمند موسسه می بایست آنرا از نو احیا کرده و جانی تازه می بخشیدم من می خواستم آنرا دوباره به جایگاه اصلی اش باز گردانم. همان جایی که مامن هزاران هزار بی خانمان بود برای نیل به این هدف می بایست از وجود جوانان فعال و داوطلب کمک می گرفتیم، می بایست آنقدر تلاش می کردیم تا بتوانیم بودجه لازم را تامین کنم. ما مدافع حقوق بی خانمانها و تسلی بخش درد و رنج آنها بودیم. ما وسیله ای برای رساندن فریاد دادخواهی آنها به گوش همگان بودیم. فصل سی و نهم صبح جمعه بود و من زودتر از روزهای قبل به دفتر کارم آمده و با شور و حرارتی وصف ناپذیر سرگرم رسیدگی به وظایفم به عنوان یک وکیل مددکار اجتماعی بودم که ناگهان آرتور جاکوبز را در استانه در اتاقم مشاهده کردم. به گرمی به او سلام کرده و سپس تعارفش کردم روی یکی از صندلیهای بد ترکیبی که مقابل میز قرار داشت بنشیند. یک فنجان قهوه به او تعارف کردم اما او نپذیرفت، ترجیح می داد که به جای اتلاف وقت با من صحبت کند او شروع به حرف زدن کرد و من مجذوب سخنانش شدم. آرتور خسته و آشفته به نظر می رسید مشکلات این چند هفته اخیر او را تقریبا از پای در آورده بود به نحوی که تمام آن پنجاه و شش سال تجربه کاری در برابرش هیچ می نمود. توافقنامه کمی خیالش را راحت کرده بود با این وجود هنوز پریشان و عصبی به نظر می رسید یکی از شرکای او خطای نابخشودنی ای را مرتکب شده بود که نتیجه اش مرگ عده ای بی گناه بود غرامتی که به خاطر امضای توافقنامه پرداخته بودند اصلا اهمیت نداشت زیرا در یک و سویینی خودش را تا ابد مسئول مرگ لونتا و فرزندانش می دانست و همین آرتور را عذاب می داد. من آنقدر هیجان زده بودم که ترجیح دادم سکوت اختیار کرده و فقط به سخنان او گوش بدهم. دلم می خواست که موردکای هم اینجا بود و آنها را می شنید. آرتور داشت رنج می کشید و برای همین برایش احساس تاسف می کردم. او هشتاد ساله بود و تا پیش از این ماجرا تصمیم داشت خودش را بازنشسته کند. اما در شرایط فعلی مطمئن نبود که اینکار به صلاح موسسه اش باشد او از شکار پول خسته شده بود خودش می گفت:

صفحه 310 از 314