نام کتاب: وکیل خیابانی
به خاطر توجیهش از او تشکر کردم و او قطع کرد تا با گرگان بعدی تماس بگیرد سان قبل از ساعت نه آغاز شد. و جریان آهسته خیرخواهان و پشت هم اندازان به دفترم می‌آمدند و شدت احساس نگرانی می‌کردند و مشتاق شنیدن جزئیات بودند من خیلی کار داشتم ولی به آن نمی رسیدم در لحظات بدون مزاحم می نشستم و به ردیف پرونده‌های منتظر من نگاهی کردم و بی حس می شدم. دستانم کار نمی کرد.
کار مهم نبود و سر کارم از مسئله مرگ و زندگی خالی بود. من مرگ را دیده بودم و تقریبا آن را حس کرده بودم و آن قدر خام نبودم که همه چیز را عقب بزنم و کار کنم گوئی هیچ اتفاقی نیافتاده است.
به دوون هاردی و لوله های قرمز رنگ و سیمهای رنگارنگ دور کمرش فکر کردم او چندین ساعت وقت صرف درست کردن اسباب بازی مناسب حمله اش کرده بود ، او تفنگی را دزدیده و شرکت ما را یافته بود و اشتباه بزرگی مرتکب شد که به قیمت زندگیش تمام شده بود. هیچ یک از همکارانم کوچکترین اهمیتی به او نمی داد.
من بالاخره رفتم . ترافیک بدتر می شد و با آدم های غیر قابل تحمل حرف می زدم . دو خبرنگار تماس گرفتند من به پولی گفتم که دنبال چه کار به بیرون رفته ام و او یادآوری کرد با آرتور ملاقات کنم . به سوی ماشینم رفتم و روشن کردم . بخاری را راه انداختم و مدت زیادی نشستم و فکر کردم در شرکت صحنه سازی کنم یا نه . اگر نمی‌رفتم آرتور ناراحت می شد هیچ کس دوست ندارد ملاقات با آرتور را از دست بدهد .
شروع کردم به رانندگی ، فرصت نادری برای کاری احمقانه بود شاید اذیت می‌شدم باید می رفتم. آرتور و بقیه شرکت باید به من مرخصی می دادند.
*****
به سمت جرج تاون راندم ولی جای خاصی در نظر نداشتم. ابرها تیره بودند و مردم روی پیاده روها به سرعت راه می‌رفتند و پرسنل برف روبی آماده می شدند . از یک گدا در خیابان m گذشتم و فکر کردم آیا او دوون هاردی را می شناسد یا نه . خیابانگردها در کولاک برف کجا می‌روند؟
با بیمارستان تماس گرفتم و به من گفتند زنم در اورژانس چند ساعت مشغول بوده است. چقدر ناهار رمانتیک در بیمارستان اهمیت داشت . پیچیدم و رفتم سمت شمال شرق از لوگان سرکل عبور کردم و به قسمت خشن شهر و خیابان چهاردهم رسیدم و کلینیک وکالت را پیدا کردم.
در خیابان چهاردهم QNW پارم پارک کردم و مطمئن بودم دیگر ماشینم را نخواهم دید.

صفحه 30 از 314