نام کتاب: وکیل خیابانی
موردکای در کیف کهنه و درب و داغانش را باز کرد و پرونده را از آن بیرون آورد. او پرونده را به منشی دادگاه داد و منشی نیز آنرا تحویل عالیجناب داد. در طی ده دقیقه ای که قاضی دی اریو مشغول مطالعه پرونده بود همگی به او چشم دوخته بودیم من رویم را به جانب رافتر و همکارانش برگرداندم و به آنها خیره شدم آنها اصلا متوجه اطراف خویش نبودند و تنها به این مسئله فکر می کردند که چگونه می توانند پرونده را دوباره به دست بیاورند هنگامی که قاضی از مطالعه پرونده فارغ شد گفت: - بسیار خب پرونده مسروقه هم پیدا شد، آقای جاکوبز موضوع سرقت این پرونده به قاضی گستر و دادگاه جنایی او مربوط می شود. البته من با ایشان صحبت کرده ام و می خواهم نظر شما را هم بدانم. - عالیجناب اگر ما بتوانیم بر سر این موضوعات دیگر به توافق برسیم ایشان را به دادگاه جنایی احضار نخواهیم کرد. دی اریو رویش را به جانب من کرد و گفت: - تصور می کنم شما هم موافق باشید آقای بروک ؟ معلوم بود که موافق بودم . بنابر این گفتم: - بله قربان - بسیار خب، موضوع دیگری که می بایست در این جلسه مطرح شود شکایتنامه اخلاقی است که توسط شرکت در یک و سویینی بر علیه مایکل بروک تنظیم شده است. آقای جاکوبز آیا شما می خواهید این پرونده را پیگیری کنید؟ - قطعا عالیجناب آرتور از جایش برخاست و در مورد تخلفات اخلاقی من به عنوان یک وکیل صحبت کرد در لحن او هیچ نشانه ای از خشم و نفرت دیده نمی شد. کاملا واضح بود که این کار را از روی غرض ورزی های شخصی انجام نمی دهد او یک وکیل برجسته و سرشناس بود وکیل کهنه کاری که سالها در مورد اصول اخلاقی برای مردم موعظه کرده و خود نیز به آن عمل کرده بود، او و همکارانش در موسسه حقوقی دریک و سویینی هرگز نمی توانستند مرا ببخشند اما با این وجود این نکته را در نظر داشتند که خود من هم یکی از آنها و از سنخ آنها می باشم. عمل غیر اخلاقی من نیز درست مثل خلافکاریهای برادن چانس بر روی كل موسسه تاثیر گذاشته و بر آنها ضربه ای سخت وارد ساخته بود او سخنانش را با خاطر نشان کردن این نکته که من نباید از مجازات سرقت پرونده فرار کنم به پایان رسید.

صفحه 299 از 314