مسلما انها نیز از مکافات قتلهایی که مرتکب شده اند رهایی می یابند آنها این مردم بیچاره را به زور و به
طریقی غیر قانونی از محل زندگیشان بیرون انداخته اند و مسبب مرگ موکلین ما هستند. با این وجود ما به آنها اجازه می دهیم تا دست از قانون فرار کنند و تو از من می خواهی به آنها کمک کنم؟ - این تنها راهی است که می توانی جواز وکالتت را از خطر باطل شدن حفظ کنی. با لحنی تند به او گفتم: - اما نه به این قیمت موردکای اما او کاملا حق داشت، خطا از خود من بود بنابراین تنها راه ممکن برای رهایی از مخمصه همان چیزی بود که موردکای به من پیشنهاد کرد من پرونده را دزدیده بودم کار احمقانه ای که هم از لحاظ قانونی و هم از لحاظ اخلاقی اشتباه بود. من با پذیرفتن پیشنهاد موردکای گرین او را به کلی نابود می کردم تمام دنیای او در کمک به بیچارگان و بی خانمان بود که حتی از داشتن حداقل امکانات زندگی هم محروم بودند مردمی کم توقع که تنها آرزویشان داشتن تکه نانی برای رفع گرسنگی، رختخوابی خشک برای رفع خستگی و شغلی آبرومند با حداقل دستمزد و آپارتمانی کوچک با اجاره ای اندک بود. موکلین او به ندرت برایش چنین مشکلات بزرگی را نظیر سر و کله زدن با شرکتهای معتبر و کشاندن آنها به دادگاه ایجاد می کردند. از آنجایی که پول و شهرت برای موردکای اصلا اهمیتی نداشت و از آنجایی که موکلینش مرده و زارت آنها یا ناشناس بودند و یا در زندان به سر می بردند او اصلا راضی به انجام توافق نبود اما برای کمک به من می خواست این کار را انجام بدهد. من موردکای را خوب می شناختم می دانستم که او خواستار یک محاكمه بزرگ پر سر و صدا و جنگجالی می باشد، او می خواست تمامی دوربینهای فیلمبرداری واشینگتن در دادگاه حاضر باشند و چهره کریه آنهایی را که موکلین مظلوم او را تحقیر کرده و به قتل رسانده بودند به تمام مردم دنیا نشان بدهد. دادگاه فقط مکانی برای رسیدگی جرایم عده ای بخصوص نیست بلکه عموم مردم می بایست با مشاهده مجازات ظالمین متنبه شده و از آن درس عبرت بگیرند. حضور من در دادگاه مسئله را بغرنج می کرد. چهره خسته و رنگ پریده من در پشت میله های جایگاه متهمین او را از هدفش کمی دور می کرد. جواز وکالت من یعنی همه زندگی من در خطر بود. به مورد کای گفتم: - موردکای من دلم نمی خواهد بازیچه یک مشت جانی باشم. - من هم نمی خواهم که این گونه باشی.