نام کتاب: وکیل خیابانی
رابی این را گفت و سپس به سمت جعبه بیسکویت ها رفت من هفته گذشته در غیابش سه جعبه بیسکویت برایش خریده بودم. از او پرسیدم: - در حال حاضر کجا زندگی می کنی؟ - در ماشینم، مگر جای دیگر را هم دارم؟ او در ادامه سخش افزود:| . خیلی خوشحالم که زمستان دارد تمام می شود. - من هم همین طور، بگو ببینم در طی هفته گذشته اصلا به مرکز نوآمی مراجعه نکردی؟ - نه اما امروز می خواهم سری به آنجا بزنم. هیچ وقت تا این اندازه سرحال نبوده ام. - خودم تو را تا آنجا می رسانم - متشکرم حرفهایمان کمی جدی و رسمی بود او انتظار داشت تا از او درباره رفتنش به آن مهمانخانه چیزی بپرسم گرچه خیلی دلم می خواست در این مورد با او صحبت کنم اما ترجیح دادم این کار را نکنم. هنگامی که قهوه حاضر شد یک فنجان برای او و یکی هم برای خودم ریختم، او داشت مثل یک موش با ولع سومین بیسکویتش را می خورد و دائم به اطراف اتاق سرک می کشید چگونه می توانستم با موجودی قابل ترحم مثل او بداخلاق و جدی باشم؟ به او گفتم:| - می خواهی برایت روزنامه بخوانم؟ - البته، عالیست. بر روی صفحه اول روزنامه تصویر بزرگی از شهردار چاپ شده بود و از آنجایی که رابی به خبرهای سیاسی علاقه مند بود تصمیم گرفتم تا قبل از همه این مقاله را برایش بخوانم. نویسنده مقاله با شهردار و شورای شهر درباره قتل لونتا برتون و فرزندانش مصاحبه کرده و نظر آنها را در این باره پرسیده بود شهردار ناراحتی عمیق خویش را در مورد این جنایت ابراز کرده و گفته بود که پلیس و قوه قضاییه در حال پیگیری و رسیدگی به این پرونده قتل می باشند. او همچنین در پاسخ گزارشگر روزنامه که از او پرسیده بود آیا به نظر شما این جنایت تجاوز به حقوق مدنی انسانها محسوب می شود اما همین جرائم زمینه را برای اجرای عدالت فراهم می کند!

صفحه 269 از 314