- چه صحبت هایی میان تو و قاضی کیزنر در غیاب من رد و بدل شد؟ - همان چیزهایی که به خودت گفت. - او واقعا آدم سر سختی است. - او قاضی خوبی است اما قبل از اینکه به این منصب برسد سالهای سال یک وکیل جنایی بسیار ماهر و با تجربه بوده است. او اصلا نسبت به وکیلی که پرونده همکارش را دزدیده باشد ترحم نخواهد کرد. - اگر مرا مجرم تشخیص بدهند، مجازاتم چند سال طول خواهد کشید؟ او در این مورد چیزی نگفت. - نگران نباش ما دو هفته وقت داریم که راه حل خوبی برای این مشکل پیدا کنیم. ما پشت چراغ قرمز توقف کرده بودیم و خوشبختانه من رانندگی می کردم، به او گفتم: - بسیار خب جناب مشاور اعظم حالا باید چکار کنیم؟ - ما دو هفته وقت داریم بنابراین نباید عجولانه تصمیم بگیریم فعلا برای تصمیم گرفتن خیلی زود است.
فصل سی و سوم
صبح روز بعد در روزنامه پست دو مقاله مفصل و طولانی همراه با تصاویری گوناگون چاپ شده بود. اولین مقاله همانی بود که روزنامه پست در شماره دیروز خود قول چاپ آنرا به خوانندگان داده بود یعنی داستان غم انگیزی از زندگی لونتا برتون. نویسنده مقاله داستان زندگی او را بر اساس اظهارات مادر بزرگش ، دو تن از خاله هایش، یک کارمند سابق، یک مددکار اجتماعی سابق، معلم سابق و مادر و دو برادرانش که هم اکنون در زندان به سر می بردند نوشته بود. روزنامه پست به مدد دارا بودن گزارشگران کوشا و خستگی ناپذیر و بودجه فراوان معمولا در مقالاتش حقایقی را درج می کرد که ما بیشتر اوقات در کارهای حقوقی خویش از آنها استفاده می کردیم و داستان زندگی لونتا برتون نیز یکی از همین مقالات مفصل و مفید بود. مادر لونتا هنگام تولد او فقط شانزده سال داشت و لونتا دومین فرزند از سه کودکی بود که او به دنیا آورده بود. هر سه تای این بچه ها نامشروع بوده و پدر های متفاوتی داشتند گرچه مادر لونتا از ذکر نام پدر او خودداری کرد. لونتا در محله های کثیف و فقیر نشین نورث ایست بزرگ شده بود. مادر او مرتبا از جایی به جایی دیگر نقل مکان می کرد و لونتای بیچاره مجبور بود مدتی با او و مدتی نیز با مادر بزرگ و خاله هایش زندگی کند با به زندان افتادن مادرش که لونتا در سال ششم دبستان بود مدرسه را رها کرد و از آن پس زندگی خطرناکی را آغاز کرد. خیابانهای نورث وست تبدیل به محل زندگی او شده بود و مواد مخدر پسرها، گروه های شرور و خطرناک و جرائم کوچک تبدیل به نوعی سرگرمی برای او شده بود او چند بار با