نام کتاب: وکیل خیابانی
- می خواهی درباره‌اش صحبت کنی؟
- نه الان نه.
و واقعا نمی خواستم. نوشابه به همراه قرص ها نفس مرا سنگین کرده بود. فکر می کردم میستر چه آرام و راحت بود حتی وقتی که اسلحه را می چرخاند و دینامیت به خودش بسته بود او واقعا در سکوت همان چیزی بود که من لازم داشتم. فردا می‌توانم حرف بزنم.

فصل چهارم
مواد شیمیایی تا ساعت چهار صبح روز بعد اثر کرد وقتی که بیدار شدم بوی تند مایع چسبناک مغز میستر در مشامم پیچیده بود، لحظه ای در تاریکی وحشت زده بودم. بینی و چشمانم را مالیدم و روی کاناپه آن قدر تکان خوردم تا کسی صدای حرکات مرا بشنود. کلیر روی صندلی کنار من خوابیده بود او به نرمی در حالی که شانه ام را لمس کرد گفت :
- چیزی نیست، فقط کابوس دیدی.
- آیا کمی آب برایم می آوری؟
او به آشپزخانه رفت. ما یک ساعت با هم حرف زدیم هر چه به خاطر می آوردم به او گفتم او نزدیک من نشسته بود و رو زانوام رو می مالید و آب را در دست گرفته بود و با دقت گوش می‌کرد در چند سال گذشته خیلی ما با هم می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم.
او باید ساعت هفت سر کار می رفت بنابراین صبحانه را با هم درست کردیم غذایی با گوشت گاو در آشپزخانه روی پیشخوان با تلویزیونی که روی آن بود خوردیم خبر ساعت شش با داستان گروگانگیری شروع شد. صدای شلیک در طول بحران از ساختمان شنیده می شد جمعیت زیادی بیرون بودند بعضی از همکاران من که اسیر شده بودند با عجله پس از اتمام ماجرا از آنجا می رفتند حداقل یکی از هلیکوپتر هایی که صدایشان را می شنیدم حتما مال خبرگزاری بوده و دوربین را لحظه ای روی پنجره متمرکز کرده بود از پشت کرکره ها برای لحظه ای میستر دیده شد در حالی دزدکانه بیرون را نگاه می کرد . نام او دوون هاردی بود و چهل و پنج سال سن داشت و از کهنه سربازان جنگ ویتنام بود، او سابقه کیفری کوچکی داشت عکس صورت او هنگام دستگیری به علت دزدی روی صفحه تلویزیون پشت گوینده اخبار صبح دیده می شد او اصلا شباهتی به میستر نداشت. ریشو نبود، عینک نداشت و خیلی حوان‌‌تر بود، او را به عنوان بی خانمانی با سابقه مواد مخدر معرفی کردند. و انگیزه اش مشخص نبود. هیچ خانواده ای قدم جلو نگذاشته بود و خود را به عنوان خانواده او معرفی کنند. از سوی ما هم هیچ اظهار نظری نشده بود و داستان آبکی شده بود.

صفحه 26 از 314