کرده بود، گرچه اصلا احتیاجی به هشدار نبود. بلافاصله به منزل تلفن زدم و آنچه را که در مقابل ساختمان دیده بودم برایش تعریف کردم او به من گفت که فعلا به آنجا نزدیک نشوم و تا ساعت هشت و نیم که خودش به دفتر می آمد صبر می کنم او می خواست هر چه زودتر سوفیا را از موضوع با خبر کند. آبراهام در شهر نبود. بنابر این اصلا لازم نبود به او تلفن کرده و برایش پیغام بگذارد. |
***
تقریبا دو هفته ای می شد که تمام تلاشم را بر روی این محکمه متمرکز ساخته بودم، گرچه متارکه با کلیر و شروع به کار در موسسه ای دیگر جسم و روح مرا خسته کرده بود اما این قضیه اخیر یعنی اقامه دعوی علیه ریوراو کز و شرکتی که سابقا در آنجا کار می کردم بیشتر از هر چیزی برایم اهمیت داشت.| در این افکار غوطه ور بودم که ناگهان صدای انفجار بمب مرا به خود آورد هنگامی گرد و خاکهای ناشی از انفجار فرو نشست گانتری ما را در روزی که او و دو دستیارانش را تحت پیگرد قانونی قرار دادیم نکشت. دفتر تمام آرام بود. تلفنها هم بیشتر از معمول مشغول نبود، رفت و آمد هم معمولی بود. تمام دادرسی های بزرگ و جنگجالی معمولا چنین مشکلاتی را نیز در پی داشتند. ما دیروز علیه گانتری و دو مدعی علیه دیگر که آنها نیز از همکاران او در این ماجرا بودند رسما شکایت کرده و آنها را تحت پی گرد قانونی قرار داده بودیم. بنابراین خیلی طبیعی بود که او بخواهد ما را کمی بترساند. در دفتر کار ما شرایطی کاملا عادی و طبیعی حکمفرما بود همگی سرشان به کار خودشان گرم بود و من نیز برای مدتی کوتاه پرونده محکمه اخیر را کنار گذاشته و مشغول رسیدگی به بقیه پرونده ها بودم اما می توانستم به خوبی اوضاع و احوال شرکت در یک و سویینی را تصور کنم به احتمال قوی الان همه در آنجا ساکت و اخم آلود سرگرم رسیدگی به کارهایشان بودند. هیچ کس حوصله خندیدن یا صحبت کردن در مورد مسابقات ورزشی اخیر را نداشت. آنها دیگر حتی برای هم لطیفه تعریف نمی کردند انگار که همگی در مراسم تشییع جنازه شرکت کرده باشند. احتمالا مخالفان من از همه محزونتر و پکر تر خواهند بود به عنوان مثال پولی خودش را از بقیه جدا کرده و با جدیت به فعالیت های خویش ادامه خواهد داد و اما رودلف هرگز دفترش را ترک نخواهد کرد مگر اینکه ترفیع بگیرد. افترایی که اخیرا به چهارصد وکیل زده شده بود واقعا مسخره و زننده و باعث شرمساری بود. اما از همه ناراحت کنند تر این بود که همه آنها بی گناه بودند چیزی از قضیه نمی دانستند. هیچ کس اهمیتی نمی داد که در آن املاک چه اتفاقی افتاده است. کم بودند آنهایی که برادن چانس را می شناختند. خود من