. نمی دانم، من تازه در اول راه هستم و اصلا به آخر خط خطر فکر نکرده ام. چرا چنین سوالی از من کردی؟ - چه مدت می خواهی برای هیچ و پوچ کار کنی؟ - مادامی که بتوانم به حیات خویش ادامه بدهم. پس زنده ماندن با یک حقوق بخور و نمیر، تنها هدفی است که تو داری؟ - فعلا بله، تو چه هدفی داری؟ سوال مسخره ای از او پرسیدم زیرا پاسخش را خوب می دانستم. - پول، آنقدر پول در خواهم آورد و آنقدر سرمایه گذاری خواهم کرد تا اینکه سرانجام ثروتم به حدی برسد که دیگر از بابت بی پولی نگران نباشم. چنین چیزی را قبلا هم از زبان او شنیده بودم. چنین حرص و طمعی برای بعضی قابل تحسین بود. این تفصیر غلطی بود از آنچه که در کودکی به همه ما آموخته بودند یعنی کار و تلاش در جهت رفاه خود و جامعه . او داشت مرا به بحث در این باره تحریک می کرد بحث و جدلی که هیچ سودی نداشت و تنها نتیجه اش خراب کردن شبمان بود. وارنر مثل یک رذل حریص به ثروتش افتخار می کرد، از او پرسیدم: - تو چقدر پول و ثروت داری؟ - در چهل سالگی سرمایه ام به یک میلیون دلار خواهد رسید. در چهل و پنج سالگی به سه میلیون دلار و در پنجاه سالگی به ده میلیون دلار خواهد رسید و دست همان موقع خود را بازنشسته خواهم کرد. هر دو ما تمام این قواعد را از حفظ بودیم اصول و قواعدی که هدف تمام موسسات حقوقی بزرگ می باشد. او از من پرسید: - خوب تو چطور؟ - خوب بگذار ببینم، من الان سی و دو ساله هستم و حدود پنج هزار دلار سرمایه دارم هنگامی که سی و پنج ساله شوم این مبلغ به ده هزار دلار خواهد رسید بنابراین در پنجاه سالگی سرمایه ای معادل بیست هزار دلار خواهم داشت - پس برایت هجده سال زندگی در فقر را پیش بینی می کنم - تو هیچی از فقر نمی دانی