وارنر قصد داشت بعد از مارتینی برای خودش شراب سفارش دهد. می دانستم که او تا درست و حسابی ننوشد رستوران را ترک نخواهد کرد او غرولند کنان گفت: - به جهنم، لعنتی. من داشتم لیست غذا را نگاه می کردم. و او داشت زنهای داخل رستوران را برانداز می کرد هنگامی که نوشیدنی هایمان رسید. سفارش شام دادیم. او در حالی که داشت تلاش می کرد صحبت را به مباحثی که مورد علاقه اش بود بکشاند.
گفت:
- از کارت برایم تعریف کن. - چرا؟ . چون باید خیلی جالب و هیجان انگیز باشد! - از کجا می دانی؟ - چون به خاطر آن یک شانس بزرگ را از دست داده ای ، بنابراین باید دلیل خوبی برای این کار داشته
باشی.
. البته دلایلی که فقط برای خود من جالب می باشد. وارنر به قصد و غرض قبلی ترتیب ملاقات خویش را با من داده بود می دانستم که او را از این کارش هدفی دارد، اما مطمئن نبودم که چه هدفی پشت پرده می باشد برای اینکه کمی او را سرگرم کرده و دست انداخته باشم گفتم: - من هفته پیش توسط پلیس دستگیر شدم. وارنر که به شدت شوکه شده بود گفت: - تو چه شدی؟ من همه ماجرا را با تمام جزئیاتش برای او تعریف کردم زیرا می خواستم عنان صحبتهایمان را در دست داشته باشم و به او مجال وراجی را ندهم. او اصلا از سرقتی که کرده بودم خوشش نیامد و مرا به شدت به خاطر آن سرزنش کرد، اما من اصلا قصد نداشتم از خودم دفاع کنم. مسئله سرقت آن پرونده پیچیده تر از آن بود که بخواهیم درباره آن بحث کنیم. در حین صرف شام او از من پرسید: - پس شرکت در یک و سویینی در شرف نابودی است؟ - همین طور است. - برای چه مدتی می خواهی نقش یک وکیل محبوب و مدافع بی خانمانها را بازی کنی؟