نام کتاب: وکیل خیابانی
تصمیم با خود او بود و من نمی توانستم به زور او را وادار به ترک اعتیادش کنم. *** می خواستم طبق معمول شب را تک و تنها در آپارتمانم بگذرانم که ناگهان برادر بزرگترم، وارنر به من تلفن کرد و مرا به صرف شام دعوت کرد چند روزی می شد که او برای انجام کاری به واشینگتن آمده بود اما نتوانسته بود شماره تلفن جدیدم را پیدا کند. او می خواست مرا به رستوران دنی آ ببرد، یکی از دوستانش آنجا را به او توصیه کرده بود دنی رستورانی شیک بود که غذاهای گرانقیمتی را سرو می کرد. از آخرین باری که یک شام درست و حسابی خورده بودم مدت زیادی می گذشت. گوشی تلفن را گذاشتمو به فکر فرو رفتم، اصلا دلم نمی خواست وارنر را ببینم زیرا دوست نداشتم به حرفهای مسخره و بی سر و تهش گوش بدهم. می دانستم که او به من دروغ گفته و برای انجام کارهای تجاری به اینجا نیامده است. مطمئن بودم که والدینم او را به سراغ من فرستاده اند آنها هزاران مایل دورتر از من در ممفیس بودند یک طلاق دیگر در خانواده و مشکلات شغلی من و افتضاحات اخیری که به راه انداخته بودم آنها را به شدت ناراحت کرده و قلبشان را شکسته بود. شخصی می بایست مرا کنترل کرده و مراقب می بود و این فرد همیشه وارنر بود. من و وارنر در رستوران شلوغ دنی ) همدیگر را ملاقات کردیم. قبل از اینکه با یکدیگر دست داده و همدیگر را در آغوش بگیریم او قدمی به عقب برداشت و مرا با آن ریش بلند و موهای ژولیده و لباس نامرتب برانداز کرد و با لحن شوخ و گزنده ای گفت: - یک رادیکال واقعی شده ای؟ در حالی که سعی می کردم لحن گزنده اش را نادیده بگیرم گفتم: - از دیدنت خوشحالم. - تو چقدر لاغر شده ای - اما تو اصلا فرقی نکرده ای. او دستش را بر روی شکم بزرگش گذاشت و گفت: - حتما وزنم را کم خواهم کرد. او سی و هشت ساله ، خوش تیپ و خوش قیافه بود. وسواس زیادی که او در مورد ظاهرش به خرج می داد با اظهار نظر من در مورد اضافه وزن او شدت گرفت. حاضر بودم شرط ببندم که او در عرض یکماه وزنش را کم خواهد کرد.

صفحه 241 از 314