نام کتاب: وکیل خیابانی
- بهتر است شهادت دروغ را فراموش کنی زیرا این فقط اوضاع را خراب تر می کند. هکتور آدم درستکاری بود بنابراین محال بود شهادت دروغ بدهد علاوه بر این لیست تمام مستاجرین اخراجی را به اضافه کلید کشوی پرونده ها را در اختیارم گذاشته بود. او یک مرد شریف و با وجدان بود وجدانش به او اجازه نمی داد حقایق را پنهان کرده و از گذشته اش فرار کند. از او پرسیدم: - آیا چانس به رؤسای شرکت حقیقت را گفته است؟ - شک دارم او چنین کاری کرده باشد اینکار جرات می خواهد در صورتی که چانس یک بزدل به تمام معناست آنها مرا اخراج خواهند کرد. - شاید اما از طرفی دیگر تو می توانی یک پرونده خوشگل بر علیه آنها بسازی من در این راه به تو کمک خواهم کرد ما دوباره آنها را تحت پیگرد قانونی قرار خواهیم داد و این به نفع تو می باشد. شخصی آهسته به در اتاق کوبید. هر دوی ما یکدفعه از جا پریدیم. آنقدر غرق صحبت شده بودیم که گذر زمان را به کلی فراموش کرده بودیم، هکتور گفت: - بله. کمی بعد منشی اش وارد اتاق شد و در حالی که داشت مرا برانداز می کرد گفت: - آقای پک منتظر شما هستند. هکتور گفت: - تا یک دقیقه دیگر آنجا خواهم بود. او آهسته از اتاق بیرون رفت و در را پشت سرش باز گذاشت. هکتور گفت: - من مجبورم بروم. - بهتر است که بدانی من تا یک کپی از یادداشت های تو را نگیرم از اینجا نخواهم رفت. - راس ساعت دوازده کنار حوضچه مقابل ساختمان منتظرت هستم. - بسیار خب . هنگامی که داشتم از مقابل میز مسئول پذیرش رد می شدم به او چشمکی زدم و گفتم: - متشکرم حالم خیلی بهتر است. او گفت: - خوش آمدید.

صفحه 230 از 314