- چه می دونم این بزرگترین اشتباه او بود . اگر خطوط تلفن را آزاد نگه میداشت میتوانستم پلیسها را قانع کنم که او قصد کشتن ما را ندارد.
- تو پلیسها را سرزنش میکنی درسته؟
- نه یادم بنداز به آنها نامه بنویسم.
- فردا کار میکنی؟
- اگر کار نکنم چه کار کنم؟
- فکر کردم یک روز مرخصی بگیری.
- من یکسال مرخصی نیاز دارم، یک روز فایده ندارد.
آپارتمان ما در طبقه سوم یک ساختمان در خیابان p در جورج تاون بود پولی سر پیچ متوقف شد من از او تشکر کردم و خارج شدم و از تاریکی پنجرهها می توانستم حدس بزنم کلیر خانه نبود .
****
من یک هفته پس از انتقال به واشنگتن با کلیر ملاقات کردم. تازه از دانشگاه یل فارغ التحصیل شده بودم و در شرکتی متمول با موقعیت عالی مشغول به کار شدم و آینده ای درخشان مانند پنجاه تازه کار کلاسم در انتظارم بود. او در رشتهی علوم سیاسی در دانشگاه امریکن مدرک گرفته بود و پدربزرگش زمانی فرماندار رود آیلند بود و خانواده او قرنها افراد با نفوذی بودند.
دریک و سوییسی مانند شرکتهای بزرگ دیگر سال اول را مانند سربازخانه عمل می کنند من پانزده سال در روز و شش روز در هفته کار میکردم و یکشنبهها من و کلیر همدیگر را می دیدیم. شب های یکشنبه من در دفتر بودم. فکر می کردیم اگر ازدواج کنیم وقت بیشتری برای با هم بودن خواهیم داشت حداقل می توانستیم در یک تختخواب بخوابیم ولی خواب تنها کاری بود که ما می کردیم.
جشن عروسی مجللی داشتیم و ماه عسل کوتاه بود وقتی خوشیها کمرنگ شد نود ساعت در هفته در دفترم کار می کردم در خلال سومین ماه زندگی مشترکمان هیجده روز را با نبودن رابطه جنسی گذراندیم. آن روزها را شمرده بود.
او در چند ماه اول خیلی با نشاط بود و از بیاعتنایی رنجور میشد. من او را سرزنش نمی کردم ولی همکاران جوان از دفاتر دریک و سوئینی شکایتی ندارند. کمتر از ده درصد هر کلاس شریک پیدا میکردند و بنابراین رقابت شدید بود پاداشها گزاف بود و حداقل یک میلیون دلار در سال ساعت پر کردن و پول در آوردن مهم تر از راضی کردن یک همسر است. طلاق عادی شده است. فکر این را نمی کردم که از رودلف بخواهم که بار کارم را سبک کند.
- تو پلیسها را سرزنش میکنی درسته؟
- نه یادم بنداز به آنها نامه بنویسم.
- فردا کار میکنی؟
- اگر کار نکنم چه کار کنم؟
- فکر کردم یک روز مرخصی بگیری.
- من یکسال مرخصی نیاز دارم، یک روز فایده ندارد.
آپارتمان ما در طبقه سوم یک ساختمان در خیابان p در جورج تاون بود پولی سر پیچ متوقف شد من از او تشکر کردم و خارج شدم و از تاریکی پنجرهها می توانستم حدس بزنم کلیر خانه نبود .
****
من یک هفته پس از انتقال به واشنگتن با کلیر ملاقات کردم. تازه از دانشگاه یل فارغ التحصیل شده بودم و در شرکتی متمول با موقعیت عالی مشغول به کار شدم و آینده ای درخشان مانند پنجاه تازه کار کلاسم در انتظارم بود. او در رشتهی علوم سیاسی در دانشگاه امریکن مدرک گرفته بود و پدربزرگش زمانی فرماندار رود آیلند بود و خانواده او قرنها افراد با نفوذی بودند.
دریک و سوییسی مانند شرکتهای بزرگ دیگر سال اول را مانند سربازخانه عمل می کنند من پانزده سال در روز و شش روز در هفته کار میکردم و یکشنبهها من و کلیر همدیگر را می دیدیم. شب های یکشنبه من در دفتر بودم. فکر می کردیم اگر ازدواج کنیم وقت بیشتری برای با هم بودن خواهیم داشت حداقل می توانستیم در یک تختخواب بخوابیم ولی خواب تنها کاری بود که ما می کردیم.
جشن عروسی مجللی داشتیم و ماه عسل کوتاه بود وقتی خوشیها کمرنگ شد نود ساعت در هفته در دفترم کار می کردم در خلال سومین ماه زندگی مشترکمان هیجده روز را با نبودن رابطه جنسی گذراندیم. آن روزها را شمرده بود.
او در چند ماه اول خیلی با نشاط بود و از بیاعتنایی رنجور میشد. من او را سرزنش نمی کردم ولی همکاران جوان از دفاتر دریک و سوئینی شکایتی ندارند. کمتر از ده درصد هر کلاس شریک پیدا میکردند و بنابراین رقابت شدید بود پاداشها گزاف بود و حداقل یک میلیون دلار در سال ساعت پر کردن و پول در آوردن مهم تر از راضی کردن یک همسر است. طلاق عادی شده است. فکر این را نمی کردم که از رودلف بخواهم که بار کارم را سبک کند.