بی خانمان ها اصلا دوست ندارند از جانب دیگران کمکی دریافت کنند. آنها هیچ علاقه ای به برقراری ارتباط با دیگران ندارند. به احتمال قریب به یقین آن چهارده مستاجر آن قدر سرخورده شده بودند که معلوم نبود چه بلایی بر سر خویش آورده اند. از یک چیز مطمئن بودم آنها نمی خواستند با کسی ارتباط برقرار کنند درست یک ماه پیش آنها هم مثل هر شهروند محترم دیگری سقفی بالای سر خویش داشتند. شکیبایی کلمه ای بود که موردکای مرتبأ به من توصیه می کرد. وکلای خیابانی همیشه باید صبور و شکیبا باشند. | رابی مقابل در مرکز نوآمی انتظارم را می کشید و به محض دیدنم لبخند زد و مرا محکم در آغوش گرفت او در هر دو جلسه شرکت کرده بود. مگان قصد داشت او را برای بیست و چهار ساعت از خیابانها دور نگه دارد رابی را سوار ماشین کردم سپس از شهر خارج شده و به طرف ویرجینیا حرکت کردم از فروشگاهی در خارج شهر یک مسواک با یک خمیردندان، صابون، شامپو و یک جعبه بزرگ بیسکویت خریدم. رابی در طی این بیست و چهار ساعت به تمام اینها احتیاج داشت. به شهری کوچک به نام گینس ویل رسیدیم. در مقابل مسافرخانه ای تر و تمیز که بر روی در آن نوشته شده بود. "اتاق یک تخته شبی چهل و دو دلار" أوقف کردم یک اتاق برای رابی گرفتم و با استفاده از کارت اعتباری ام کرایه آن را پرداختم. قبل از ترک آنجا به رابی سفارش کردم تا یکشنبه صبح که قرار بود به دنبالش بروم در اتاق را بر روی خودش قفل کند و هرگز از آن خارج نشود. فصل بیست و هشتم شنبه شب بود و تا چند ساعت دیگر اولین روز ماه مارس آغاز می شد. تک و تنها در اتاق خویش نشسته و در افکارم غوطه ور بودم. هنوز هم کمد پر از لباسهای شیک بود و هنوز هم پول کافی برای گذراندن زندگیم داشتم. اما من انسان دیگری بودم انسانی که دیگر هیچ رغبتی به استفاده از پول و لباسهای شیک در این شهر بزرگ که مرکز قدرت سیاسی دنیا بود نداشت، شهری که هنوز هم پر از زنهای زیبا و دلفریب
بود.
شامم پیتزا و آبجو بود و تنها سرگرمی ام تماشای مسابقه بسکتبال کالج هیچ اشتیاقی به بیرون رفتن از خانه نداشتم زیرا می دانستم سر راهم به هر موجودی که برخورد کنم بلافاصله به من خواهد گفت: - هی، تو همان وکیلی نیستی که دستگیر شد؟ من عکست را امروز صبح در روزنامه دیدم.