نام کتاب: وکیل خیابانی
- من برای غذا گرفتن به اینجا نیامده ام. من یک وکیلم و برای بی خانمانها کار می کنم. به محض اینکه آنها از این موضوع مطلع شدند، آرام گرفتند و مرا با نگاه های برادرانه برانداز کردند مردی که مقابل در ایستاده بود بلافاصله مرا به داخل ساختمان هدایت کرد. مسئول آنجا که کلاه قرمز رنگ کشیشان را بر سر و یقه سیاه رنگ را بر روی لباسش سنجاق کرده بود، مردی کوچک اندام به نام رولند کیپ بود. هنگامی که او فهمید: من یک وکیلم و اطلاعات او ممکن است که به کشف نکات مبهم این پرونده منجر شود، بوی پول به مشامش رسید، به همین علت کمک زیادی به من نکرد زیرا من حاضر نبودم چیزی به او بدهم. حدود سی دقیقه از رقتم را بدون رسیدن به نتیجه ای در خور توجه با او تلف کردم و هنگامی که متوجه شدم که او حاضر به همکاری نمی باشد آنجا را ترک کردم من قصد داشتم مورد کای را به سراغ او بفرستم زیرا او خوب می دانست که با این جور آدمها چه جوری رفتار کند. هنگامی که از آنجا خارج شدم با مگان تماس گرفتم و از این که نمی توانستم خودم را برای ناهار به آنجا برسانم عذر خواستم. برایش توضیح دادم که من در آنسوی شهر هستم و هنوز لیست طویلی از کسانی که باید به ملاقات آنها می رفتم در دست داشتم بنابراین نخواهم توانست خود را به موقع به آنجا برسانم. اما حقیقت چیز دیگری بود. من برای مدتهای مدید با هیچ زنی ارتباط عاشقانه بر قرار نکرده بودم بنابراین اصلا نمی دانستم که با این دختر زیبا و دوست داشتنی چگونه باید رفتار کنم. به همین علت سعی می کردم به گونه ای از معاشرت با او اجتناب کنم. اما مگان خبرهای جالبی برایم داشت. او گفت که رابی نه تنها در هر دو جلسه شرکت کرده بود بلکه قول داده بود به مدت بیست و چهار ساعت از استعمال مواد مخدر اجتناب کند. مگان گفت: - او می بایست امشب همین جا بماند، حدود دوازده سال است که رابی معتاد به مواد مخدر می باشد و این اولین باری است که او شخصا چنین تصمیمی گرفته است. مگان قصد داشت که رابی در ترک اعتیاد کمک کند. تمام بعد از ظهر را بیهوده در خیابانهای واشینگتن سرگردان بودم گرچه توانسته بودم به تمام مراکز کمک به بی خانمانها سرکشی کنم و از موقعیت و نحوه کار آنها کسب اطلاع کنم اما نتوانسته بودم هیچ سرنخی در ارتباط با آن هفده مستاجر بیابم . کلوین هم تنها مستاجری بود که موفق شده بودم او را پیدا کنم دوون هاردی و لونتا برتون هم که مرده بودند بنابراین می بایست به دنبال چهارده مستاجر دیگر بگردم. آنها حتما مانند بقیه بی خانمانها به این اماکن مراجعه کرده و خوراک و پوشاک می گرفتند. اما خیلی عجیب بود که هیچ اثری از خود باقی نمی گذاشتند و هیچ کس نیز آنها را نمی شناخت.

صفحه 220 از 314