نام کتاب: وکیل خیابانی
بعد از اینکه خودم را به او معرفی کرده و گفتم که حاضرم در صورت نیاز مدارکم را به او نشان بدهم او در مقابل برای نشان دادن اعتمادش به من تخته چوبی ای را نشانم داد و از من خواست تا مقداری پیاز برایش خرد کنم. چگونه یک وکیل فقیر و دلسوز به چنین درخواستی می تواند پاسخ منفی دهد؟ برایش توضیح دادم که من قبلا در مرکز غذا رسانی دالی نیز چنین کارهایی را انجام داده بودم گرچه او زن مودبی بود اما از مرحله خیلی پرت بود بنابراین نمی توانست کمکی به من بکند من همین طور که پیازها را خرد می کردم و مدام اشک چشمانم را پاک می کردم، تمام قضیه را برایش توضیح داده و از افرادی که به دنبالشان می گشتم به انضمام دوون هاردی و لونتا برتون نام بردم اما او گفت: - ما در اینجا هیچ ارتباطی با آنها نداریم حتی نامشان را هم نمی دانم، وظیفه ما غذا دادن به آنهاست ، فقط همین. یکی از داوطلبین با یک سبد پر از سیب زمینی از راه رسید بنابراین من آماده رفتن شدم گلوریا از من تشکر کرد و یک کپی از نام مستاجرین را از من گرفت و قول داد که در صورت برخورد به هر کدام آنها حتما مرا در جریان بگذارد. قصد داشتم به جاهای زیادی سر بزنم تا از آن بی خانمانهای آواره خبری کسب کنم و در ضمن وقت اندکی در اختیار داشتم با دکتری که در کپتیول کلینیک به طبابت مشغول بود و بی خانمان ها را به طور رایگان معاینه می کرد صحبت کردم او به من گفت که لیست اسامی نام بیمارانشان را منشی اش در کامپیوتر بایگانی می کند اما باید تا دوشنبه که او به مطب می آید صبر کنم. من یک فهرست از اسامی آن هفده مستاجر را نزد دکتر گذاشتم و او قول داد که حتما در این زمینه همکاری می کند. سپس به کلیسای ریدیمر شین نزدیک ترد آیلند رفتم و با کشیش کاتولیک آنجا در این مورد صحبت کردم او به دقت به سخنانم گوش داد اما در نهایت گفت: - آنقدر تعداد بی خانمانها زیاد است که به ندرت نام آنها در دفتر خاطر انسان به باقی می ماند. تقریبأ حدود ساعت 11 صبح بود که به مرکز فریدوم کولیشن رسیدم. از آنجایی که موقع صرف نهار بود صف طویلی از بی خانمانها در مقابل مرکز تشکیل شده بود که همگی آنها منتظر در بافت جیره روزانه خود بودند من بدون توجه به صف به طرف در مرکز رفتم اما عده ای از بی خانمانها که تصور می کردند من هم یکی از آنها می باشم و قصد دارم بدون رعایت نوبتم غذا بگیرم شروع به دشنام دادند کردند معمولا آدم گرسنه زود عصبانی می شود بنابراین آنها بی نهایت خشمگین شده بودند. آخر آنها چگونه توانسته بودند مرا با یک بی خانمان اشتباه بگیرند؟ یکی از داوطلبین کمک به بی خانمان ها که جلوی در ورودی ایستاده بود به تصور اینکه من یک بی خانمان پررو می باشم مرا به شدت به عقب هل داد من که به شدت عصبی شده بودم با صدای بلند فریاد زدم:

صفحه 219 از 314