نام کتاب: وکیل خیابانی
ساختمان یک باغ کوچک قرار داشت که آن دسته از زنانی که از افسردگی رنج می بردند به آنجا پناه برده و در تنهایی در افکار خویش غوطه ور می شدند در طبقه دوم ساختمان دفاتر کار مسئولین به اضافه یک اتاق بزرگ که محل ملاقات و صحبت با آن دسته از معتادین به الکل و مواد مخدر بود که هویت خویش را نمی دانستند. همین طور که در حال بالا رفتن از پله ها بودیم، می توانستیم به خوبی صدای با شکوه سرود دسته جمعی زنان را بشنویم. دفتر کار مگان در طبقه سوم ساختمان بود او مرا به داخل اتاقش دعوت کرد و به محض اینکه من به آنجا وارد شده و بر روی صندلی ای نشستم او نسخه ای از روزنامه پست را به دست من داد و لبخند زنان گفت: . حتما شب سختی را سپری کرده ای؟ من دوباره به تصویرم که در روزنامه چاپ شده بود نگریستم و گفتم: - آنقدر ها هم بد نبود. او به شقیقه ام اشاره کرد و گفت: - این اثر چیست؟ | - هم سلولی ام عاشق کفش های من شده بود، بنابراین مجبور شدم آنها را به او بدهم. او نگاهی به آدیداس های کهنه من انداخت و گفت: - اینها را می گویی؟ - بله، خیلی قشنگند، این طور نیست؟ | - چند مدت در زندان بودی؟ - تنها چند ساعت مجبور شدم آنجا بمانم، سپس موفق شدم دوباره به آغوش جامعه برگردم من کاملا متنبه شده ام و اکنون نیز یک انسان پاک و آزاد و یک مرد شریف هستم. لحن شوخ و تمسخر آمیز من البان او را به لبخندی زیبا آراست. نگاههایمان برای چند لحظه طولانی در هم گره خورد و درست در همان لحظه به خودم گفتم: اوه پسر! حلقه ازدواجی در انگشت او دیده نمی شود، او مجرد است. او دختری بود قد بلند و لاغر اندام و ظریف با موهای زیبا و فندقی که آنها را مثل یک دختر مدرسه ای تا بالای گوش هایش کوتاه کرده بود. چشمان درشت و گیرایش به رنگ قهوه ای روشن و نگاههایش چنان محسور کننده بودند که برای چند لحظه طولانی مرا در خود فرو بردند خیلی عجیب بود که قبلا متوجه چنین موجود زیبا و جذابی نشده بودم.

صفحه 217 از 314