نام کتاب: وکیل خیابانی
او سرش را به علامت رضایت تکان داد و شروع به بلعیدن چهارمین بیسکویتش کرد. سپس در مورد ترنس و سر و سامان گرفتن رابی و ترک اعتیادش صحبت کردیم دوباره نا امیدی و یاس معتادین را از ادامه زندگی با تمام وجود احساس کردم همین نا امیدی، همین بی تفاوتی نسبت به آینده آنها را از تلاش در جهت ترک اعتیاد باز می دارد خود رابی تنها برای بیست و چهار ساعت به سراغ مواد نرفت ماده مخدری که او مصرف می کردهمان طور که قبلا حدس زده بودم، کرک بود. ارزانقیمت و با اثر تخدیر کنندگی خیلی بالا. هنگامی که داشتم با ماشین او را به نوآمی می بردم ناگهان از من پرسید: - تو را دستگیر کردند، این طور نیست؟ از این سوالش آنقدر تعجب کردم که ناخودآگاه چراغ قرمز را رد کردم. رابی امروز صبح پشت در ساختمان خوابیده بود به علاوه او کم سواد بود بنابراین او چگونه توانسته بود روزنامه آن روز صبح را گیر بیاورد و خبر دستگیری مرا در آن بخواند به او گفتم: - بله همین طور است. - من این را می دانستم. - از کجا می دانستی؟ - از برو بچه های خیابانی شنیدم. آه پس که این طور، بی خانمانها هم به طریق خاص خودشان اخبار را پخش می کردند آنها حتما به یکدیگر گفته بودند که وکیل جوانی که در دفتر مورد کای کار می کرد توسط پلیس دستگیر کردند و با دستهای بسته به اداره پلیس بردند. به رابی گفتم: . البته سوتفاهم شده بود. در سالن اجتماعات نوآمی، زنان در حال خواندن آواز دسته جمعی بودند. هنگامی که ما به آنجا رسیدیم مگان در ورودی را برایمان گشود و مرا به نوشیدن یک فنجان قهوه دعوت کرد سالن اجتماعات که زمانی یک سالن پذیرایی شیک و قشنگ بود در طبقه اول ساختمان قرار داشت همه زنان در آنجا جمع شده و آواز می خواندند و به درددلهای یکدیگر گوش می دادند من چند دقیقه همانجا ایستادم و آنها را نگریستم. از آنجایی که من تنها مردی بودم که به میان آنها آمده بود، احساس می کردم که مزاحم آنها شده ام مگان برایم قهوه ریخت و سپس تمام ساختمان را به من نشان داد ما مجبور بودیم آهسته صحبت کنیم تا مزاحم سرود خواندن و دعا کردن زنان نشویم. اتاقهای بسیار زیادی با یک حمام بزرگ که به اندازه کافی دوش آب داخلشان تعبیه شده بود در طبقه اول ساختمان نزدیک آشپزخانه قرار داشتند در پشت

صفحه 216 از 314